ایلیانوشت
در باب روز قدس!
رمان «داوری در سنگ» حکایت مستخدمه بی‌سوادی‌ست که برای برملا نشدن راز بی‌سوادی‌اش، همه‌ی افراد یک خانواده را به قتل می‌رساند. او فقط به خاطر فرار از احساس حقارت است که دست به جنایت می‌زند. عجیب نیست، چراکه وقتی انسانی تحقیر شد، باید از او انتظار هر واکنشی را داشت. تحقیر شدن، برای همه‌ی آدم‌ها سخت است. درد دارد. دردی که از هر رنجی صعب‌تر است. مرهمی ندارد، جز بازسازی همان غرور له شده. آن‌هم نه به نوعی تصنعی، که بصورتی راستین. همدلی، توجیه، فریاد، و غیره؛ هرگز نمی‌تواند درد تحقیر را بکاهد. احساس حقارت، احساسی است خرد کننده که تا مرز جنون رهنمون می‌شود...

فردای انتخابات، بسیاری از مردم احساس حقارت کردند. این احساس هنگام سخن‌پراکنی حاکمان بیشتر هم شد. آیت‌الله خامنه‌ای وقعی به مردم نگذاشت و احمدی‌نژاد هم تعداد معترضان را به اندازه‌ی یک صندوق رای دانست. چند روز بعد هم آنها را خس و خاشاک نامید. مردم تحقیر شدند، و حاکمان نفهمیدند!

امروز سه ماه از آن ماجرا گذشته است. احساس حقارت نه تنها از بین نرفته که با برخی اقدامات زشت، بیشتر هم شده است. درد تحقیر کم بود، زخم جنایت هم بر آن اضافه شد. مردمی که تحقیر شده بودند را زدند و کشتند، تا فراموش کنند احساس حقارت را! اما مگر می‌شود غرور شکسته شده را این‌گونه بازسازی کرد؟ تظاهرات و تجمع‌ها به دلیل سرکوب و شکنجه، کم شده بود. حاکمان می‌پنداشتند گذر زمان به نفع آنهاست. به نوعی احساس پیروزی داشتند. اما روز قدس، روز سختی برای آیت‌الله بود. بار دیگر مردم آمدند و تظاهرات فرمایشی نظام را تبدیل به اعتراض کردند. حاکمیت مستاصل شده است.

حالا نظام درست برگشته است سر جای اول! مثل روز بعد از انتخابات. با این تفاوت که اقدامات زشتی را هم در کارنامه دارد. آیت‌الله خامنه‌ای بار دیگر و این بار در نماز عید فطر می‌خواهد بیاید و سخن بگوید. مانند همان نماز جمعه معروف. این بار آیت‌الله می‌داند که سرکوب نتیجه بخش نبوده است. پس چه تصمیمی خواهد گرفت؟ آیا بر درجه‌ی سرکوب خواهد افزود و یا عقب‌نشینی می‌کند؟ تاریخ نشان داده که در همیشه بر روی یک پاشنه می‌چرخد!
منتخبی با ۲۴ میلیون رای!

طنز مضحکی در ماجرای فرستادن احمدی‌نژاد برای سخنرانی روز قدس، نهفته است. طنزی پنهان، همراه با طمعی خام که نشان از ناپختگی حاکمان دارد. آیا کسی می‌تواند نحوه‌ی اندیشیدن این قشر قدرت‌پرست دین فروش را تبیین کند؟ بدون شک اگر یک فرد عاقل هم در میان رجال تصمیم‌گیر حکومتی بود، هرگز اجازه‌ی چنین قماری را نمی‌داد. قماری که سخت بتوانند در آن پیروز شوند!

طنز ماجرا اینجاست که از یک طرف می‌گویند احمدی نژاد ۲۴ میلیون رای مردم را بدست آورده، و از طرف دیگر می‌خواهند او را به میان مردم بفرستند تا کسی در این تظاهرات شرکت نکند! طمع خام‌شان هم در این است که مایلند اتفاق خاصی نیفتد تا گسترده‌ترین تظاهرات را، مصادره به مطلوب کنند و در مقابل دیدگان جهانیان چهره‌ای واقعی به منتخب قلابی ببخشند. سناریست‌های کار نابلد شاید این‌طور اندیشیده‌اند که اگر همه چیز بر وفق مراد باشد، می‌توانند به جهانیان بگویند حضور این جماعت انبوه؛ علاوه بر لبیک به دعوت رهبری برای وحدت، بیعتی دوباره با رییس جمهور! هم هست. همچنین می‌توان نفرت از اسراییل را هم به آن اضافه کرد تا بتوان در این بزنگاه حساس بر امتیازگیری بین‌المللی افزود! آیا همه چیز بر وفق مرادشان خواهد بود؟

اکنون احمدی‌نژاد نشسته است و سخنانش را با مشاورانش تمرین می‌کند. سعی خواهد کرد از وحدت بگوید و گاف ندهد، چه او استاد بی‌بدیل ناپخته گویی‌ست. احمد خاتمی هم که چون ذوب شد، بزرگ شد! قطعا از جنایات اسراییل خواهد گفت و اینکه رژیم غاصب چه‌ها و چه‌ها که نمی‌کند. اما مردم چه می‌کنند؟

گروهی خواهند آمد، به مانند هر ساله. تو گویی این عده سهم حاکمیت است برای هر کاری. اینان را اساسا افرادی مذهبی تشکیل می‌دهند که به دلیل سنین بالا برای رفع تکلیف می‌آیند! گروهی را خواهند آورد. چه از مسجد و بسیج، و چه از روستاها و ... این عده می‌خواهند به مقابله با گروه سوم بپردازند. گروه سومی که لقب اغتشاش‌گر! به آنها داده‌اند. و تنها تعداد و نحوه حضور این گروه است که نتیجه بازی روز جمعه را تعیین خواهد کرد. اما فارغ از همه چیز، گویی حاکمیت از میزان نفرت عمومی از شخصیت‌هایش باخبر است!

برخورد احتمالی با کروبی، مدارای مقطعی با میرحسین!

جنگ جمل، صفین، خوارج و بسیاری از جملات گفته شده در سخنان امروز آیت‌الله خامنه‌ای، بیش از همه بیانگر یک واقعیت هولناک است. آقای خامنه‌ای دقیقا خود را نشسته برجای حضرت علی (ع) می‌بیند! آنچه او گفت، اعم از سخنان خطبه اول (که در فضیلت‌های شخصیت سیاسی علی بود) و خطبه دوم؛ همه و همه نشانگر آن است که آیت‌الله خامنه‌ای می‌خواهد علی‌وار رفتار کند. هیچ‌چیز خطرناک‌تر از این نیست که شخصی از این جایگاه تصمیم بگیرد.

بر همین اساس آقای خامنه‌ای قطعا با هر مخالفی برخورد خواهد کرد، چراکه به راستی از نظر وی، هر مخالفی، دشمن علی است. تنها نام این مخالفان متفاوت است. عده‌ای غافلند، عده‌ای دشمن، برخی بی‌خبرند و بعضی هم منافق! او امروز حجت را تمام کرد که قصد کوتاه آمدن ندارد و چونان حضرت علی باید چشم فتنه را کور کند.

سخنان وی بیش از همه برای آن قشر از تندروها بود که مایل هستند هرچه سریع‌تر موسوی، خاتمی و کروبی دستگیر شوند. آیت‌الله خامنه‌ای با تایید نظر رادیکال‌ها؛ صراحتا اشاره کرد که باید همچون علی‌ابن ابی‌طالب، با هر کسی بصورتی مناسب برخورد شود تا آتش فتنه خنثی شود. از این رو شاید قدم بعدی مدارای مقطعی با میرحسین، و برخورد با کروبی باشد.

آیت‌الله خامنه‌ای به دوران سی ساله انقلاب و انشعاب‌های نظام اشاره کرد. او گفت که در زمان امام هم شخصیتی چون منتظری کنار گذاشته شد و هیچ اتفاقی نیفتاد و در واقع این آیت‌الله منتظری و دیگر اشخاص بودند که متضرر شدند. اما شخص شخیص آیت‌الله، یک موضوع مهم را فراموش کرده است. در دوران امام، و دهه‌ی سیاه ۶۰، علاوه بر وجود شخصیت کاریزمای خمینی، طبقه‌ی متوسطی وجود نداشت و مردم بازیگر نبودند، ولی امروز مردم بازیگران توانایی شده‌اند که باید در محاسبات به شمار آیند!

مبارزه به مرحله‌ی نهایی رسیده است!

وقتی فشارها برای آزادی حجاریان زیاد شد، حاکمیت با یک ترفند او را به جایی دیگر منتقل کرد و گفت جای او عالی است و استخر هم دارد! چرا علیرغم آن همه فشار مراجع و دیگران، قدرتمندان از تن رنجور حجاریان هم نگذشتند؟ پاسخ این سوال را در اعترافات حجاریان گرفتیم. جایی که علوم انسانی محاکمه شد! چندی بعد رهبری نظام هم، که بسان بازیگری توانا گام به گام سناریو کودتاگران را پیش می‌برد، از مضرات علوم انسانی گفت!

بازی روشن است. حاکمیت می‌داند با بازگشایی دانشگاه‌ها، التهاب بیشتر خواهد شد و می‌خواهد قبل از اینکه دانشجویان بتوانند تصممیمی بگیرند، تکلیف را یکسره کند. با فروکش کردن تجمع‌های مردمی، اینک نظام فکر می‌کند با دستگیری سران جنبش، و تسویه وسیع دانشگاه‌ها، خصوصا استادان علوم انسانی، راه را برای هرگونه مقابله خواهد بست و مدتی بعدتر هم با دادن آزادی‌های قطره چکانی، و کارهای پوپولیستی اقتصادی جنبش را برای همیشه سرکوب خواهد کرد.

خطر تسویه گسترده دانشگاه‌ها با توجه به اعترافات حجاریان (که بسیار مورد نیاز حاکمیت بود، چرا که وی همیشه به عنوان تئوریسین اصلاحات شناخته می‌شد) و سخنان آیت‌الله خامنه‌ای، بسیار زیاد است. دیدیم که هم خاتمی و هم میرحسین به این موضوع اشاره کردند و آن را اقدام بعدی نظام دانستند. حال چه باید کرد؟

در کلیه تظاهراتی که بعد از انتخابات برپا شد، یک نکته روشن بود. مردم بیشتر در تجمعاتی حضور گسترده داشتند که، اولا میرحسین موسوی دعوت می‌کرد، و دوم اینکه تلویزیون‌های «بی‌بی‌سی و صدای آمریکا» هم آن را پوشش می‌دادند.

اینک روز قدس در پیش است و حاکمیت دست به هر ترفندی برای بی‌ثمر کردن این تظاهرات خواهد زد. لغو راهپیمایی در این روز تقریبا برای نظام غیرممکن است؛ از این رو با ترفندهایی از جمله، فرستادن جنتی بجای هاشمی رفسنجانی برای امامت جمعه، تشیع جنازه شهدا در این روز، سخنرانی احمدی نژاد و یا ... سعی می‌کند حضور مردم را کمرنگ کند و یا با ایجاد اختلاف برای شرکت یا عدم شرکت در جنبش، نتیجه‌ی دلخواه را ببرد. بنابراین باید بدون هیچ اختلافی و با همه شرایط ویژه در این راهپیمایی شرکت کنیم و آن را تحت هیچ شرایطی از دست ندهیم!

تغییرات سازمانی!

آیا قوه قضاییه در زمان شیخ محمد یزدی، با دستگاه قضای زمان آیت‌الله شاهرودی متفاوت بود؟ آیا صدا و سیمای زمان لاریجانی با زمان ضرغامی تفاوتی داشت؟ آیا سپاه پاسداران در زمان محسن رضایی، یحیی رحیم صفوی و محمد علی جعفری رسالت‌اش را تغییر داد؟ آیا وظایف لباس شخصی‌ها، نیروهای خودسر! ماموران ویژه ولایت، بسیج و ...؛ در دوران روسای مختلف نیروی انتظامی با هم فرقی داشت؟ نه هرگز اینچنین نبود. ما هیچگاه با اشخاص طرف نبوده‌ایم که امروز از رفتن سعید مرتضوی و یا تغییر رییس صدا و سیما خوشحال باشیم. نهادهای تحت امر رهبری همیشه بدون پاسخگویی، فرامین مشخصی را اجرا می‌کردند. آنها همیشه قانون اساسی را فدای خواسته‌های‌شان می‌کردند. چرا چنین می‌کردند؟

امروز می‌بینیم که مساله‌ی اصلی، نه ولایت فقیه است و نه اسلام. موضوع، میلیاردها دلار پول نفت است که برای حفظ آن حاضرند حتی به هفتاد میلیون نفر هم تجاوز کنند. به نظر شما آیا دست شستن از این ثروت کلان، کار عاقلانه‌ای است؟ آنها به این ثروت افسانه‌ای القابی داده‌اند تا بهتر بتوانند آن را حفظ کنند. القابی چون؛ اسلام، انقلاب، امام، و .... بی‌تردید هر کسی هم که بخواهد در این زمینه موی دماغ‌شان بشود، او را نابود خواهند کرد. می‌خواهد مراجع باشند یا رفسنجانی، خاتمی و موسوی...

احمدی نژاد یا جمهوری اسلامی؟ هزینه‌های یک شکست!

یک دهه قبل، هنگامی که روزنامه سلام، نامه محرمانه سعید امامی در ارتباط با کنترل مطبوعات را فاش ساخت، و متعاقب آن توقیف شد؛ ساکنان خوابگاه کوی دانشگاه تجمع کوچکی را به عنوان اعتراض به توقیف این روزنامه شکل دادند. آن تجمع، با چنان خشونت و سبوعیتی سرکوب شد که از دل آن حوادث مربوط به ۱۸ تیر ۷۸ زاییده و در تاریخ ثبت گردید. به راستی بکارگیری آن همه خشونت برای چه بود؟ پاسخ روشن است. حاکمیت هیچ تجمع خیابانی، مخصوصا از گروه نخبه را برنمی‌تابید!

اما چه شد که همین نظام، که به شدت از حضور مردم در خیابان‌ها می‌ترسید، به ناگاه در آستانه انتخابات ۲۲ خرداد اجازه داد مردم بطور وسیع به خیابان‌ها بیایند و با نبود گشت‌های ارشاد (که اندکی قبل‌تر جمع شده بودند) دختران و پسران تا نیمه‌های شب به هلهله و شادی بپردازند؟ آیا اتفاق مهمی در راه بود؟

به عقب‌تر بازگردیم. حسین شریعتمداری، فروردین ماه سال جاری در سخنرانی‌ای در اصفهان، از وقوع یک انقلاب مخملی و لزوم جلوگیری از آن سخن گفت. از آن زمان تاکنون، کیهان، مدام بر طبل انقلاب مخملی می‌کوبد! نشریه صبح صادق، ارگان رسمی سپاه، کمی پیش از انتخابات نوشت چنانچه میرحسین موسوی، پیروز انتخابات نباشد، احتمال بروز ناآرامی‌هایی در سطح کشور می‌رود. اسماعیل احمدی مقدم، فرمانده نیروی انتظامی هم، اواخر تیرماه گفت که ناجا، حوادث را تنها تا هفته‌ی اول تیرماه پیش‌بینی کرده بود.

این پیش‌بینی‌ها و پیشگویی‌ها! خبر از واقعه‌ای برنامه ریزی شده را می‌داد. اینک و با گذشت بیش از دو ماه از انتخابات، معما برای ما تقریبا حل و بسیاری از مسائل رمزگشایی شده است. نظام، با کوچک شمردن مردم و مخالفان، درصدد تقلبی گسترده بود. از این تقلب، نتایجی را انتظار داشت. نظام مایل بود دست به پاکسازی قدرت زده و یک بار برای همیشه، داعیه‌داران انقلاب و امام (قدرت) را از صحنه بیرون کند. نظرسنجی‌های محرمانه قبل از انتخابات، نشان می‌داد که فرد پیروز، احمدی نژاد نخواهد بود. از این رو حاکمیت تلاش کرد با باز کردن فضا و ایجاد فضای دو قطبی، مشارکت حداکثری را رقم بزند. مشارکت حداکثری، علاوه بر نشان دادن جلوه‌ای از دموکراسی به غرب، می‌توانست رکورد فرد پیروز انتخابات دوم خرداد ۷۶ را هم تغییر دهد و بر همین اساس، طومار اصلاح طلبان را برای همیشه در هم بپیچد. تعیین سهم رای برای هر یک از کاندیداها هم حکایتی دیگر و ناشی از اعتماد به نفس بالای حاکمیت بود. اعتراض‌های محدودی را هم پیش‌بینی کرده بودند که با توجه به سرکوب‌های پیشین، چندان برای‌شان دشوار نمی‌آمد. لذا حاکمیت می‌اندیشید با پایان انتخابات و ماجراهای آن می‌تواند با قدرت و با خیالی آسوده، هم همه‌ی قدرت را در اختیار داشته باشد و هم در مقابل غرب نشسته و مذاکرات اتمی و امتیازگیری را آغاز کند و بر همین اساس به آرزوی دیرینه‌ی خود، یعنی قدرت اول منطقه شدن، هم دست‌یابد.

اما این‌گونه نشد. یکی از دلایل عدم توفیق این سناریو، حجم بسیار گسترده اعتراض‌ها بود.‌ اعتراض‌ها که روز به روز هم بر حجم آن افزوده شد، واقعه‌ای بود که سناریونویسان، آن را کوچک و مقطعی پیش‌بینی کرده بودند. اکنون نیز حجم اعتراض‌ها (منظور فقط اعتراض‌های خیابانی نیست) به حدی است که تاکنون نظام نتوانسته به بررسی اوضاع بپردازد و راه‌حلی مناسبی برای برون رفت از این شرایط وخیم پیدا کند.

نظام از روزهای اول درگیر وضعی شد، که مجبور بود سناریو روزانه بنویسد! در ابتدا تظاهرات خیابانی و راه‌های مقابله با آن بود، اما به تدریج با با ماجراهایی تازه روبرو شدند. ماجراهایی که هر کدام به تنهایی یک بحران داخلی و بین‌المللی بود. مرگ ندا، فاجعه‌ی کهریزک، دستگیری‌های فله‌ای، مرگ فرزندان خودی‌ها، اعتراض مراجع، فتوای آیت‌الله منتظری، قداست شکسته شده آیت‌الله خامنه‌ای، خاموشی غرب و نگفتن تبریک به رییس جمهور، مخالفت چهره‌های قدرتمند که پست‌های حساس هم دارند، و بسیاری موارد دیگر! وضعیت را به سمتی برد که اینک حاکمیت و بازوی نظامی و اقتصادی قدرتمند آن، یعنی سپاه با یک دو راهی باخت – باخت، روبرو شده است.

آنها یا باید این بازی را تا انتها ادامه داده و با خشونتی عریان، و نیز دستگیری تمامی فعالان و صاحب منصبان معترض، از جمله شخصیت‌های مهمی مانند هاشمی، موسوی و کروبی؛ راه را بر هرگونه مخالفتی ببندد، و یا عقب نشینی کنند.

راه اول منجر به فروپاشی کامل جمهوری اسلامی و راه دوم نیاز به قربانی کردن دارد. یکی از قربانیان قطعا باید احمدی نژاد باشد. در کنار او، بسیاری از چهره‌های بلندپایه دیگر و شاید هم رهبری!

قداست بر باد رفته!

پس از مدت‌ها، بار دیگر، آیت‌الله خامنه‌ای در مورد حوادث بعد از انتخابات سخنانی ایراد کرد. ایشان که در نماز جمعه ۲۹ خرداد وعده کرده بود، در صورت ادامه‌ی اردوکشی‌های خیابانی (به تعبیر خودشان) صریح‌تر سخن خواهد گفت، با غیبتی ۶۵ روزه به میدان آمد و با عقب نشینی‌ای تلویحی، ضمن تاکید بر جنایت‌های انجام گرفته، بار دیگر اعتراضات را به بیگانگان نسبت داد. البته آقای خامنه‌ای دستور برخورد با آقایان موسوی، کروبی و خاتمی را صادر نکرد و صرفا با بیان اینکه این مساله هنوز برایش ثابت نشده، به آنها پیام داد که هر لحظه احتمال می‌رود چون رویت هلال ماه، موضوع دست نشانده بودن کاندیداهای معترض هم مسجل شود!

اما یکی از نکات مهم این سخنرانی، اشاره‌ی ضمنی رهبری به وجود برخی نقاط ضعف در رییس جمهوری کنونی بود. آقای خامنه‌ای گفت که تنها از نقاط قوت آقای احمدی نژاد حمایت می‌کند و هر کسی هم که دارای این خصوصیات باشد، می‌تواند مورد حمایت ایشان قرار گیرد. به نظر می‌رسد این سخنان، با گفته‌های آیت‌الله خامنه‌ای در نماز جمعه بعد از انتخابات و حمایت قاطعی که از احمدی نژاد داشت متفاوت باشد. چه در آن زمان، علاوه بر اعلام نزدیکی فکری با احمدی نژاد، هاشمی رفسنجانی را عقب‌تر راند و سعی کرد با تحکم همیشگی‌اش، همگان را به پذیرفتن نتیجه انتخابات فراخواند. آقای خامنه‌ای با اعتماد به نفسی خاص، ظاهرا می‌اندیشید که با گفتن این سخنان، آتش اعتراضات خاموش خواهد شد و همگان در تبعیت از رهبری، احمدی نژاد را علیرغم اکراه خواهند پذیرفت. اما این‌گونه نشد! و اعتراض‌ها پس از اعلام مواضع ایشان؛ به سمت رهبری رفت.

با حمایت صریح و بدون چون و چرای رهبری از احمدی نژاد، ناگهان احمدی نژاد در ذهن همه فرو ریخت و مردم راز اعمال نامتعارف او را دریافتند. اگر تا پیش از انتخابات، همگان در وصف شجاعت‌ها، حماقت‌ها، رفتارهای غیرمعمول و دون شان احمدی نژاد، سخن‌ها می‌گفتند و لطیفه‌ها می‌ساختند؛ پس از حمایت بی‌سابقه‌ی آیت‌الله خامنه‌ای از وی، به ناگاه احمدی نژاد در حد یک پادوی کوچک تنزل پیدا کرد. دیگر حتی کسی رغبتی نداشت برای او لطیفه بسازد. به زبان عامیانه اکثرا متوجه شده بودند که او عددی نیست!

این ماجرا، آغازی بود بر شکسته شدن قداست آیت‌الله خامنه‌ای و هر چه پیشتر رفتیم، شخص رهبری، و نه جایگاه ایشان، آماج انتقادها قرار گرفت. چیزی که قبلا سابقه نداشت. اشتباه بزرگ آقای خامنه‌ای، حمایت بی‌قید و شرط از کسی بود که نزد مردم هیچ اعتباری نداشت. در واقع آنچه را که حاکمیت در جریان رخدادهای پس از انتخابات پیش‌بینی نکرده بود و فکر می‌کنم هنوز هم از درک آن عاجز است، نفرت عمومی از احمدی نژاد بود. اعتراضات، در ابتدا از منفور بودن احمدی نژاد سر چشمه گرفت و به تدریج به سمت سر باز کردن زخم‌های سی ساله پیش رفت.

به طور کلی می‌توان گفت شکسته شدن قداست آیت‌الله خامنه‌ای پس از بیست سال، تنها به خاطر حمایت از فردی بود، که هیچگاه جامه‌ی ریاست جمهوری بر قامت او راست نیامد. احمدی نژاد، از همان روزهای اول هم شان یک رییس جمهور را نداشت، منتها مردم پذیرفته بودند که باید برای چهار سال هزینه‌ی تحریم خود را بپردازند و او را تحمل کنند. اما برای چهار سال دیگر این تحمل امکان پذیر نبود، حتی اگر رهبری نظام، تمام قد پشت او می‌ایستاد.

به هر حال خیلی زود مشاوران آیت‌الله خامنه‌ای به او فهماندند که قداست شیشه‌ای او به سبب حمایت از رییس جمهور، خدشه‌دار شده و تلاش این بود تا به هر نحو ممکن، دوباره این قداست بازسازی شود. اما آبی بود ریخته شده و هر تلاشی، بی‌ثمر می‌نمود. به تدریج بر حجم جنایات افزوده شد و دیگر کسی این مصیبت‌ها را از چشم احمدی نژاد و تیم او نمی‌دید و این رهبری بود که در مظان اتهام قرار داشت. رهبر اما صلاح را در این دیده بود که سکوت کند تا شاید وجهه‌ی گذشته‌اش را بدست آورد. اما ۶۵ روز سکوت مطلق آیت‌الله خامنه‌ای همراه با یکی دو گلایه از نخبگان و تهدیدهای آبکی به سقوط هم نتوانست تقدسی به وجهه‌ی رهبر ببخشد.

بعد از این همه حوادث، ظاهرا آیت‌الله خامنه‌ای فراموش کرده که یک طرف دعوا بوده و صریحا از احمدی نژاد در مقابل خیلی از افراد دفاع و حمایت کرده است. او نمی‌تواند بگوید این حمایت هم به مانند حمایت‌های گذشته از دیگر روسای جمهور بوده است، چرا که حوادث وحشتناکی اتفاق افتاده که طی آنها، رهبری نظام یا سکوت کرده و یا در مقابل مردم و مراجع ایستاده و جانب رییس جمهور را گرفته است. پس اکنون نمی‌توان تنها با سخن گفتن از نقاط ضعف! یک رییس جمهور منتصب، نقشی فراجناحی به خود داد و قداست گذشته‌ی خود را بدست آورد.

فروریختن ناگهانی اشخاص، هرگز قابل بازسازی نیست، مگر آنکه فرد دست به اعمالی انتحاری بزند!

آقای ده نمکی، ابتدا از خودتان بپرسید!

در کشورهای جهان سوم، معمولا به دلیل وجود نهادهای غیرپاسخگو گاه اتفاقاتی می‌افتد که بسیار مضحک و مسخره است. آدم نمی‌داند واقعا در مقابل این قبیل اتفاقات چه واکنشی نشان دهد. بخندد، گریه کند، یا بی‌‌خیال باشد. در این‌گونه کشورها جای افراد به گونه‌ای عوض می‌شود که امر بر خود آنها هم مشتبه می‌شود. یعنی طرف فکر می‌کند نه تنها از ابتدا لایق وزارت، صدارت، درآمد؛ و چیزهای دیگر بوده، بلکه به نوعی در حق او اجحاف هم شده است! البته این ویژگی مشترک اکثر انسان‌هاست و حرجی هم بر آن نیست. عیب کلی و ریشه‌ی بیماری را باید در درون جامعه و سیستم جستجو کرد. من نیز بر آن نیستم تا در این مطلب کوتاه به ریشه‌یابی این مساله بپردازم، بلکه مایلم تا چند کلمه در ارتباط با «از حد گذراندن وقاحت» بگویم! برای روشن‌تر شدن موضوع کافی است به وبلاگ مسعود ده نمکی بروید و آخرین مطلب او را بخوانید.

مسعود ده نمکی در تازه‌ترین پست وبلاگش با عنوان «از کجا آورده‌اید؟» نوشته است: «از کجا آوردهاید؟ عنوان مستندی است که در حال تحقیق در باره آن هستم. کسانی که حرفی برای گفتن دارند و یا مصداقی را می‌شناسند که میتواند دستمایه این مستند باشد، می‌توانند با نظرات و اطلاعات و تحلیل های خود با ما همراه شوند

آقای ده نمکی عزیز! بنده حرفی برای گفتن دارم و نیز مصداقی را هم می‌شناسم. اول حرفم را می‌گویم و سپس مصداقم را خدمت شما معرفی می‌کنم تا اگر خواستید اولین مستندتان را از این فرد! بسازید.

اما سخنم این است که چه خوب بود افراد جایگاه خود را می‌شناختند. در واقع شناخت جایگاه، مقوله‌ای است که به رشد و توسعه کشور کمک می‌کند. بنابراین ابتدا اجازه دهید ببنیم جنابعالی مطابق کدام جایگاه مایلید این مستند را بسازید. آیا احساس مسئولیت می‌کنید یا با ساخت مستندتان، در جستجوی افتخاری! دیگر هستید؟ آیا به عنوان ضابط قوه قضاییه می‌خواهید این کار را انجام دهید؟ یا خدای ناکرده به دنبال اغراض سیاسی مایلید از برخی انتقام بگیرید؟ آیا صرفا می‌خواهید وظیفه‌ی هنری و رسالت معنوی‌تان را به انجام رسانید!؟ یا فکر می‌کنید ساخت این مستند هم می‌تواند بسیار پرفروش شود!؟ سوالاتی از این قبیل بسیارند، ولی یک چیز بسیار واضح است و آن هم نوعی فرار به جلو است. در واقع می‌شود این‌گونه استنباط کرد که مبنای اصلی ساخت مستند «از کجا آورده‌اید» توسط جنابعالی، پاک بودن خود شما و دزد بودن دیگران است؟ یعنی این چیزی است که به ذهن مخاطب می‌رسد. فراموش نکنیم که «رانت» معمولا اقتصادی نیست!

اما در مورد مصداق، بنده راه دوری نمی‌روم و شخص مسعود ده نمکی را خدمت‌تان معرفی می‌کنم! من فکر می‌کنم ایشان بر جایی نشسته است که جایگاه او نیست، کاری می‌کند که تمام آن را بر اساس رانت بدست آورده است. ایشان ابتدا به عنوان ضارب دانشجویان و روشنفکران شناخته می‌شد، سپس در نشریه‌هایی که تامین هزینه‌های آنها نامشخص بود، و با داشتن مصونیتی آهنین، به ده‌ها نفر از روشنفکران و نخبگان توهین‌ها کرد و افتراها زد، و ناگهان پله‌های ترقی را طی، و با سرمایه‌ای نامشخص، کارگردانی را آغاز کرد. در فیلم‌هایش با داشتن همان مصونیت آهنین، به انواع ساختارشکنی پرداخت و سرانجام به مقام شامخ کارگردان بزرگ فیلم‌های پرفروش! رسید. پس یک بار دیگر این سوال «از کجا آورده‌اید» را از خودتان بپرسید و ببینید آیا واقعا محق بوده‌اید؟ آیا واقعا در رسیدن به این جایگاه، - بنده در مورد هنرمند بودن شما اظهار نظر نمی‌کنم – از رانت استفاده کرده‌اید یا همه را براساس لیاقت و پشتکار و کارآموزی نزد کارگردانان بزرگ، بدست آورده‌اید؟

این روزها می‌بینیم که هر روز جنازه‌ای به ما تحویل می‌شود، چه خوب بود در این زمان به نقد خود می‌نشستید و یک بار برای همیشه با گذشته‌ی واقعی خودتان روبرو می‌شدید. شاید بعدها، بسیار دیر باشد!