ایلیانوشت
در باب روز قدس!
رمان «داوری در سنگ» حکایت مستخدمه بی‌سوادی‌ست که برای برملا نشدن راز بی‌سوادی‌اش، همه‌ی افراد یک خانواده را به قتل می‌رساند. او فقط به خاطر فرار از احساس حقارت است که دست به جنایت می‌زند. عجیب نیست، چراکه وقتی انسانی تحقیر شد، باید از او انتظار هر واکنشی را داشت. تحقیر شدن، برای همه‌ی آدم‌ها سخت است. درد دارد. دردی که از هر رنجی صعب‌تر است. مرهمی ندارد، جز بازسازی همان غرور له شده. آن‌هم نه به نوعی تصنعی، که بصورتی راستین. همدلی، توجیه، فریاد، و غیره؛ هرگز نمی‌تواند درد تحقیر را بکاهد. احساس حقارت، احساسی است خرد کننده که تا مرز جنون رهنمون می‌شود...

فردای انتخابات، بسیاری از مردم احساس حقارت کردند. این احساس هنگام سخن‌پراکنی حاکمان بیشتر هم شد. آیت‌الله خامنه‌ای وقعی به مردم نگذاشت و احمدی‌نژاد هم تعداد معترضان را به اندازه‌ی یک صندوق رای دانست. چند روز بعد هم آنها را خس و خاشاک نامید. مردم تحقیر شدند، و حاکمان نفهمیدند!

امروز سه ماه از آن ماجرا گذشته است. احساس حقارت نه تنها از بین نرفته که با برخی اقدامات زشت، بیشتر هم شده است. درد تحقیر کم بود، زخم جنایت هم بر آن اضافه شد. مردمی که تحقیر شده بودند را زدند و کشتند، تا فراموش کنند احساس حقارت را! اما مگر می‌شود غرور شکسته شده را این‌گونه بازسازی کرد؟ تظاهرات و تجمع‌ها به دلیل سرکوب و شکنجه، کم شده بود. حاکمان می‌پنداشتند گذر زمان به نفع آنهاست. به نوعی احساس پیروزی داشتند. اما روز قدس، روز سختی برای آیت‌الله بود. بار دیگر مردم آمدند و تظاهرات فرمایشی نظام را تبدیل به اعتراض کردند. حاکمیت مستاصل شده است.

حالا نظام درست برگشته است سر جای اول! مثل روز بعد از انتخابات. با این تفاوت که اقدامات زشتی را هم در کارنامه دارد. آیت‌الله خامنه‌ای بار دیگر و این بار در نماز عید فطر می‌خواهد بیاید و سخن بگوید. مانند همان نماز جمعه معروف. این بار آیت‌الله می‌داند که سرکوب نتیجه بخش نبوده است. پس چه تصمیمی خواهد گرفت؟ آیا بر درجه‌ی سرکوب خواهد افزود و یا عقب‌نشینی می‌کند؟ تاریخ نشان داده که در همیشه بر روی یک پاشنه می‌چرخد!