لوکاچ، مقالهای دارد با عنوان «دربارهی عسرت روح». این مقاله علاوه بر اینکه تلاشیست از جانب لوکاچ برای نقد رمانتیکها و کییرکگارد، به اخلاق کانتی هم میتازد و مسالهی «اخلاق صوری و خوبی» را میشکافد. قصد من بازخوانی مقاله و یا نقد آن نیست، بلکه میخواهم قسمتی از آن را که جنبهی عامتری دارد بازگو کنم.
این مقاله بصورتی دیالوگوار نوشته شده و در آن مردی و زنی به گفتگو میپردازند. مرد فیلسوف است و زن، خواهر نامزد مرد فیلسوف است که خودکشی کرده. مرد، بسیار آدم راستگو و درستکاری است و در طول زندگیش همهی قوانین اخلاقی را رعایت کرده. مرد هیچگاه خطایی مرتکب نشده؛ اما به رغم همهی این درستکرداریها، او نتوانسته است خودکشی یار خود را پیشبینی کند و یا از آن جلوگیری کند. اکنون برای مرد این سوال پیش آمده که چرا با وجود آنکه همهی اصول اخلاقی را رعایت کرده، از درک این واقعیت هولناک عاجز بوده است؟
در طی گفتگو با زن (خواهر نامزد خودکشی کردهاش)؛ مرد نتیجهگیری مهمی میکند. مرد به این نتیجه میرسد که انسان اخلاقی بوده، اما آدم خوبی نبوده است.
خوبی و اخلاق کاملا متفاوت هستند. منظور لوکاچ از خوبی، خوبی پرنس میشکین در رمان «ابله» و سونیا در رمان «جنایت و مکافات» و الکسی کارامازوف در رمان «برادران کارامازوف» است. خوبی بسیار فراتر از اخلاق است. در فرد خوب، ذهن و عین به وحدت میرسند و شکاف میان زندگی روزمرهی بیمعنا و ارزشهای ذهنی از میان میرود. آدم خوب روح کسی دیگر را حلاجی نمیکند؛ بلکه آن را انگار که روح خود اوست میخواند.
لوکاچ میگوید به همین سبب است که آدمهای فرهیخته و نافرهیختهی رمان «ابله» داستایفسکی، همگی با بهت و حیرت درمییابند که میشکین ابله، اعماق روح آنها را روشنتر از خود آنها میفهمد و تمامی و هوش و دانش آنها در برابر سادگی نافذ او رنگ میبازند. علت آن است که آدم خوب با دیگری یکی میشود و بیگانگی و جدایی را از میان برمیدارد.
در انتها لوکاچ نتیجهگیری میکند که اخلاق مقید کننده است و آدمیان را از هم جدا میکند. البته اخلاق اولین مرحلهی فراتر رفتن از آشوب زندگی روزمره است ولی رسیدن به خوبی، برای هرکسی امکانپذیر نیست. خوبی نیازمند جهشی است که عقل قادر به درک آن نیست.
طنز مضحکی در ماجرای فرستادن احمدینژاد برای سخنرانی روز قدس، نهفته است. طنزی پنهان، همراه با طمعی خام که نشان از ناپختگی حاکمان دارد. آیا کسی میتواند نحوهی اندیشیدن این قشر قدرتپرست دین فروش را تبیین کند؟ بدون شک اگر یک فرد عاقل هم در میان رجال تصمیمگیر حکومتی بود، هرگز اجازهی چنین قماری را نمیداد. قماری که سخت بتوانند در آن پیروز شوند!
طنز ماجرا اینجاست که از یک طرف میگویند احمدی نژاد ۲۴ میلیون رای مردم را بدست آورده، و از طرف دیگر میخواهند او را به میان مردم بفرستند تا کسی در این تظاهرات شرکت نکند! طمع خامشان هم در این است که مایلند اتفاق خاصی نیفتد تا گستردهترین تظاهرات را، مصادره به مطلوب کنند و در مقابل دیدگان جهانیان چهرهای واقعی به منتخب قلابی ببخشند. سناریستهای کار نابلد شاید اینطور اندیشیدهاند که اگر همه چیز بر وفق مراد باشد، میتوانند به جهانیان بگویند حضور این جماعت انبوه؛ علاوه بر لبیک به دعوت رهبری برای وحدت، بیعتی دوباره با رییس جمهور! هم هست. همچنین میتوان نفرت از اسراییل را هم به آن اضافه کرد تا بتوان در این بزنگاه حساس بر امتیازگیری بینالمللی افزود! آیا همه چیز بر وفق مرادشان خواهد بود؟
اکنون احمدینژاد نشسته است و سخنانش را با مشاورانش تمرین میکند. سعی خواهد کرد از وحدت بگوید و گاف ندهد، چه او استاد بیبدیل ناپخته گوییست. احمد خاتمی هم که چون ذوب شد، بزرگ شد! قطعا از جنایات اسراییل خواهد گفت و اینکه رژیم غاصب چهها و چهها که نمیکند. اما مردم چه میکنند؟
گروهی خواهند آمد، به مانند هر ساله. تو گویی این عده سهم حاکمیت است برای هر کاری. اینان را اساسا افرادی مذهبی تشکیل میدهند که به دلیل سنین بالا برای رفع تکلیف میآیند! گروهی را خواهند آورد. چه از مسجد و بسیج، و چه از روستاها و ... این عده میخواهند به مقابله با گروه سوم بپردازند. گروه سومی که لقب اغتشاشگر! به آنها دادهاند. و تنها تعداد و نحوه حضور این گروه است که نتیجه بازی روز جمعه را تعیین خواهد کرد. اما فارغ از همه چیز، گویی حاکمیت از میزان نفرت عمومی از شخصیتهایش باخبر است!
جنگ جمل، صفین، خوارج و بسیاری از جملات گفته شده در سخنان امروز آیتالله خامنهای، بیش از همه بیانگر یک واقعیت هولناک است. آقای خامنهای دقیقا خود را نشسته برجای حضرت علی (ع) میبیند! آنچه او گفت، اعم از سخنان خطبه اول (که در فضیلتهای شخصیت سیاسی علی بود) و خطبه دوم؛ همه و همه نشانگر آن است که آیتالله خامنهای میخواهد علیوار رفتار کند. هیچچیز خطرناکتر از این نیست که شخصی از این جایگاه تصمیم بگیرد.
بر همین اساس آقای خامنهای قطعا با هر مخالفی برخورد خواهد کرد، چراکه به راستی از نظر وی، هر مخالفی، دشمن علی است. تنها نام این مخالفان متفاوت است. عدهای غافلند، عدهای دشمن، برخی بیخبرند و بعضی هم منافق! او امروز حجت را تمام کرد که قصد کوتاه آمدن ندارد و چونان حضرت علی باید چشم فتنه را کور کند.
سخنان وی بیش از همه برای آن قشر از تندروها بود که مایل هستند هرچه سریعتر موسوی، خاتمی و کروبی دستگیر شوند. آیتالله خامنهای با تایید نظر رادیکالها؛ صراحتا اشاره کرد که باید همچون علیابن ابیطالب، با هر کسی بصورتی مناسب برخورد شود تا آتش فتنه خنثی شود. از این رو شاید قدم بعدی مدارای مقطعی با میرحسین، و برخورد با کروبی باشد.
آیتالله خامنهای به دوران سی ساله انقلاب و انشعابهای نظام اشاره کرد. او گفت که در زمان امام هم شخصیتی چون منتظری کنار گذاشته شد و هیچ اتفاقی نیفتاد و در واقع این آیتالله منتظری و دیگر اشخاص بودند که متضرر شدند. اما شخص شخیص آیتالله، یک موضوع مهم را فراموش کرده است. در دوران امام، و دههی سیاه ۶۰، علاوه بر وجود شخصیت کاریزمای خمینی، طبقهی متوسطی وجود نداشت و مردم بازیگر نبودند، ولی امروز مردم بازیگران توانایی شدهاند که باید در محاسبات به شمار آیند!
وقتی فشارها برای آزادی حجاریان زیاد شد، حاکمیت با یک ترفند او را به جایی دیگر منتقل کرد و گفت جای او عالی است و استخر هم دارد! چرا علیرغم آن همه فشار مراجع و دیگران، قدرتمندان از تن رنجور حجاریان هم نگذشتند؟ پاسخ این سوال را در اعترافات حجاریان گرفتیم. جایی که علوم انسانی محاکمه شد! چندی بعد رهبری نظام هم، که بسان بازیگری توانا گام به گام سناریو کودتاگران را پیش میبرد، از مضرات علوم انسانی گفت!
بازی روشن است. حاکمیت میداند با بازگشایی دانشگاهها، التهاب بیشتر خواهد شد و میخواهد قبل از اینکه دانشجویان بتوانند تصممیمی بگیرند، تکلیف را یکسره کند. با فروکش کردن تجمعهای مردمی، اینک نظام فکر میکند با دستگیری سران جنبش، و تسویه وسیع دانشگاهها، خصوصا استادان علوم انسانی، راه را برای هرگونه مقابله خواهد بست و مدتی بعدتر هم با دادن آزادیهای قطره چکانی، و کارهای پوپولیستی اقتصادی جنبش را برای همیشه سرکوب خواهد کرد.
خطر تسویه گسترده دانشگاهها با توجه به اعترافات حجاریان (که بسیار مورد نیاز حاکمیت بود، چرا که وی همیشه به عنوان تئوریسین اصلاحات شناخته میشد) و سخنان آیتالله خامنهای، بسیار زیاد است. دیدیم که هم خاتمی و هم میرحسین به این موضوع اشاره کردند و آن را اقدام بعدی نظام دانستند. حال چه باید کرد؟
در کلیه تظاهراتی که بعد از انتخابات برپا شد، یک نکته روشن بود. مردم بیشتر در تجمعاتی حضور گسترده داشتند که، اولا میرحسین موسوی دعوت میکرد، و دوم اینکه تلویزیونهای «بیبیسی و صدای آمریکا» هم آن را پوشش میدادند.
اینک روز قدس در پیش است و حاکمیت دست به هر ترفندی برای بیثمر کردن این تظاهرات خواهد زد. لغو راهپیمایی در این روز تقریبا برای نظام غیرممکن است؛ از این رو با ترفندهایی از جمله، فرستادن جنتی بجای هاشمی رفسنجانی برای امامت جمعه، تشیع جنازه شهدا در این روز، سخنرانی احمدی نژاد و یا ... سعی میکند حضور مردم را کمرنگ کند و یا با ایجاد اختلاف برای شرکت یا عدم شرکت در جنبش، نتیجهی دلخواه را ببرد. بنابراین باید بدون هیچ اختلافی و با همه شرایط ویژه در این راهپیمایی شرکت کنیم و آن را تحت هیچ شرایطی از دست ندهیم!
آیا قوه قضاییه در زمان شیخ محمد یزدی، با دستگاه قضای زمان آیتالله شاهرودی متفاوت بود؟ آیا صدا و سیمای زمان لاریجانی با زمان ضرغامی تفاوتی داشت؟ آیا سپاه پاسداران در زمان محسن رضایی، یحیی رحیم صفوی و محمد علی جعفری رسالتاش را تغییر داد؟ آیا وظایف لباس شخصیها، نیروهای خودسر! ماموران ویژه ولایت، بسیج و ...؛ در دوران روسای مختلف نیروی انتظامی با هم فرقی داشت؟ نه هرگز اینچنین نبود. ما هیچگاه با اشخاص طرف نبودهایم که امروز از رفتن سعید مرتضوی و یا تغییر رییس صدا و سیما خوشحال باشیم. نهادهای تحت امر رهبری همیشه بدون پاسخگویی، فرامین مشخصی را اجرا میکردند. آنها همیشه قانون اساسی را فدای خواستههایشان میکردند. چرا چنین میکردند؟
امروز میبینیم که مسالهی اصلی، نه ولایت فقیه است و نه اسلام. موضوع، میلیاردها دلار پول نفت است که برای حفظ آن حاضرند حتی به هفتاد میلیون نفر هم تجاوز کنند. به نظر شما آیا دست شستن از این ثروت کلان، کار عاقلانهای است؟ آنها به این ثروت افسانهای القابی دادهاند تا بهتر بتوانند آن را حفظ کنند. القابی چون؛ اسلام، انقلاب، امام، و .... بیتردید هر کسی هم که بخواهد در این زمینه موی دماغشان بشود، او را نابود خواهند کرد. میخواهد مراجع باشند یا رفسنجانی، خاتمی و موسوی...
یک دهه قبل، هنگامی که روزنامه سلام، نامه محرمانه سعید امامی در ارتباط با کنترل مطبوعات را فاش ساخت، و متعاقب آن توقیف شد؛ ساکنان خوابگاه کوی دانشگاه تجمع کوچکی را به عنوان اعتراض به توقیف این روزنامه شکل دادند. آن تجمع، با چنان خشونت و سبوعیتی سرکوب شد که از دل آن حوادث مربوط به ۱۸ تیر ۷۸ زاییده و در تاریخ ثبت گردید. به راستی بکارگیری آن همه خشونت برای چه بود؟ پاسخ روشن است. حاکمیت هیچ تجمع خیابانی، مخصوصا از گروه نخبه را برنمیتابید!
اما چه شد که همین نظام، که به شدت از حضور مردم در خیابانها میترسید، به ناگاه در آستانه انتخابات ۲۲ خرداد اجازه داد مردم بطور وسیع به خیابانها بیایند و با نبود گشتهای ارشاد (که اندکی قبلتر جمع شده بودند) دختران و پسران تا نیمههای شب به هلهله و شادی بپردازند؟ آیا اتفاق مهمی در راه بود؟
به عقبتر بازگردیم. حسین شریعتمداری، فروردین ماه سال جاری در سخنرانیای در اصفهان، از وقوع یک انقلاب مخملی و لزوم جلوگیری از آن سخن گفت. از آن زمان تاکنون، کیهان، مدام بر طبل انقلاب مخملی میکوبد! نشریه صبح صادق، ارگان رسمی سپاه، کمی پیش از انتخابات نوشت چنانچه میرحسین موسوی، پیروز انتخابات نباشد، احتمال بروز ناآرامیهایی در سطح کشور میرود. اسماعیل احمدی مقدم، فرمانده نیروی انتظامی هم، اواخر تیرماه گفت که ناجا، حوادث را تنها تا هفتهی اول تیرماه پیشبینی کرده بود.
این پیشبینیها و پیشگوییها! خبر از واقعهای برنامه ریزی شده را میداد. اینک و با گذشت بیش از دو ماه از انتخابات، معما برای ما تقریبا حل و بسیاری از مسائل رمزگشایی شده است. نظام، با کوچک شمردن مردم و مخالفان، درصدد تقلبی گسترده بود. از این تقلب، نتایجی را انتظار داشت. نظام مایل بود دست به پاکسازی قدرت زده و یک بار برای همیشه، داعیهداران انقلاب و امام (قدرت) را از صحنه بیرون کند. نظرسنجیهای محرمانه قبل از انتخابات، نشان میداد که فرد پیروز، احمدی نژاد نخواهد بود. از این رو حاکمیت تلاش کرد با باز کردن فضا و ایجاد فضای دو قطبی، مشارکت حداکثری را رقم بزند. مشارکت حداکثری، علاوه بر نشان دادن جلوهای از دموکراسی به غرب، میتوانست رکورد فرد پیروز انتخابات دوم خرداد ۷۶ را هم تغییر دهد و بر همین اساس، طومار اصلاح طلبان را برای همیشه در هم بپیچد. تعیین سهم رای برای هر یک از کاندیداها هم حکایتی دیگر و ناشی از اعتماد به نفس بالای حاکمیت بود. اعتراضهای محدودی را هم پیشبینی کرده بودند که با توجه به سرکوبهای پیشین، چندان برایشان دشوار نمیآمد. لذا حاکمیت میاندیشید با پایان انتخابات و ماجراهای آن میتواند با قدرت و با خیالی آسوده، هم همهی قدرت را در اختیار داشته باشد و هم در مقابل غرب نشسته و مذاکرات اتمی و امتیازگیری را آغاز کند و بر همین اساس به آرزوی دیرینهی خود، یعنی قدرت اول منطقه شدن، هم دستیابد.
اما اینگونه نشد. یکی از دلایل عدم توفیق این سناریو، حجم بسیار گسترده اعتراضها بود. اعتراضها که روز به روز هم بر حجم آن افزوده شد، واقعهای بود که سناریونویسان، آن را کوچک و مقطعی پیشبینی کرده بودند. اکنون نیز حجم اعتراضها (منظور فقط اعتراضهای خیابانی نیست) به حدی است که تاکنون نظام نتوانسته به بررسی اوضاع بپردازد و راهحلی مناسبی برای برون رفت از این شرایط وخیم پیدا کند.
نظام از روزهای اول درگیر وضعی شد، که مجبور بود سناریو روزانه بنویسد! در ابتدا تظاهرات خیابانی و راههای مقابله با آن بود، اما به تدریج با با ماجراهایی تازه روبرو شدند. ماجراهایی که هر کدام به تنهایی یک بحران داخلی و بینالمللی بود. مرگ ندا، فاجعهی کهریزک، دستگیریهای فلهای، مرگ فرزندان خودیها، اعتراض مراجع، فتوای آیتالله منتظری، قداست شکسته شده آیتالله خامنهای، خاموشی غرب و نگفتن تبریک به رییس جمهور، مخالفت چهرههای قدرتمند که پستهای حساس هم دارند، و بسیاری موارد دیگر! وضعیت را به سمتی برد که اینک حاکمیت و بازوی نظامی و اقتصادی قدرتمند آن، یعنی سپاه با یک دو راهی باخت – باخت، روبرو شده است.
آنها یا باید این بازی را تا انتها ادامه داده و با خشونتی عریان، و نیز دستگیری تمامی فعالان و صاحب منصبان معترض، از جمله شخصیتهای مهمی مانند هاشمی، موسوی و کروبی؛ راه را بر هرگونه مخالفتی ببندد، و یا عقب نشینی کنند.
راه اول منجر به فروپاشی کامل جمهوری اسلامی و راه دوم نیاز به قربانی کردن دارد. یکی از قربانیان قطعا باید احمدی نژاد باشد. در کنار او، بسیاری از چهرههای بلندپایه دیگر و شاید هم رهبری!
پس از مدتها، بار دیگر، آیتالله خامنهای در مورد حوادث بعد از انتخابات سخنانی ایراد کرد. ایشان که در نماز جمعه ۲۹ خرداد وعده کرده بود، در صورت ادامهی اردوکشیهای خیابانی (به تعبیر خودشان) صریحتر سخن خواهد گفت، با غیبتی ۶۵ روزه به میدان آمد و با عقب نشینیای تلویحی، ضمن تاکید بر جنایتهای انجام گرفته، بار دیگر اعتراضات را به بیگانگان نسبت داد. البته آقای خامنهای دستور برخورد با آقایان موسوی، کروبی و خاتمی را صادر نکرد و صرفا با بیان اینکه این مساله هنوز برایش ثابت نشده، به آنها پیام داد که هر لحظه احتمال میرود چون رویت هلال ماه، موضوع دست نشانده بودن کاندیداهای معترض هم مسجل شود!
اما یکی از نکات مهم این سخنرانی، اشارهی ضمنی رهبری به وجود برخی نقاط ضعف در رییس جمهوری کنونی بود. آقای خامنهای گفت که تنها از نقاط قوت آقای احمدی نژاد حمایت میکند و هر کسی هم که دارای این خصوصیات باشد، میتواند مورد حمایت ایشان قرار گیرد. به نظر میرسد این سخنان، با گفتههای آیتالله خامنهای در نماز جمعه بعد از انتخابات و حمایت قاطعی که از احمدی نژاد داشت متفاوت باشد. چه در آن زمان، علاوه بر اعلام نزدیکی فکری با احمدی نژاد، هاشمی رفسنجانی را عقبتر راند و سعی کرد با تحکم همیشگیاش، همگان را به پذیرفتن نتیجه انتخابات فراخواند. آقای خامنهای با اعتماد به نفسی خاص، ظاهرا میاندیشید که با گفتن این سخنان، آتش اعتراضات خاموش خواهد شد و همگان در تبعیت از رهبری، احمدی نژاد را علیرغم اکراه خواهند پذیرفت. اما اینگونه نشد! و اعتراضها پس از اعلام مواضع ایشان؛ به سمت رهبری رفت.
با حمایت صریح و بدون چون و چرای رهبری از احمدی نژاد، ناگهان احمدی نژاد در ذهن همه فرو ریخت و مردم راز اعمال نامتعارف او را دریافتند. اگر تا پیش از انتخابات، همگان در وصف شجاعتها، حماقتها، رفتارهای غیرمعمول و دون شان احمدی نژاد، سخنها میگفتند و لطیفهها میساختند؛ پس از حمایت بیسابقهی آیتالله خامنهای از وی، به ناگاه احمدی نژاد در حد یک پادوی کوچک تنزل پیدا کرد. دیگر حتی کسی رغبتی نداشت برای او لطیفه بسازد. به زبان عامیانه اکثرا متوجه شده بودند که او عددی نیست!
این ماجرا، آغازی بود بر شکسته شدن قداست آیتالله خامنهای و هر چه پیشتر رفتیم، شخص رهبری، و نه جایگاه ایشان، آماج انتقادها قرار گرفت. چیزی که قبلا سابقه نداشت. اشتباه بزرگ آقای خامنهای، حمایت بیقید و شرط از کسی بود که نزد مردم هیچ اعتباری نداشت. در واقع آنچه را که حاکمیت در جریان رخدادهای پس از انتخابات پیشبینی نکرده بود و فکر میکنم هنوز هم از درک آن عاجز است، نفرت عمومی از احمدی نژاد بود. اعتراضات، در ابتدا از منفور بودن احمدی نژاد سر چشمه گرفت و به تدریج به سمت سر باز کردن زخمهای سی ساله پیش رفت.
به طور کلی میتوان گفت شکسته شدن قداست آیتالله خامنهای پس از بیست سال، تنها به خاطر حمایت از فردی بود، که هیچگاه جامهی ریاست جمهوری بر قامت او راست نیامد. احمدی نژاد، از همان روزهای اول هم شان یک رییس جمهور را نداشت، منتها مردم پذیرفته بودند که باید برای چهار سال هزینهی تحریم خود را بپردازند و او را تحمل کنند. اما برای چهار سال دیگر این تحمل امکان پذیر نبود، حتی اگر رهبری نظام، تمام قد پشت او میایستاد.
به هر حال خیلی زود مشاوران آیتالله خامنهای به او فهماندند که قداست شیشهای او به سبب حمایت از رییس جمهور، خدشهدار شده و تلاش این بود تا به هر نحو ممکن، دوباره این قداست بازسازی شود. اما آبی بود ریخته شده و هر تلاشی، بیثمر مینمود. به تدریج بر حجم جنایات افزوده شد و دیگر کسی این مصیبتها را از چشم احمدی نژاد و تیم او نمیدید و این رهبری بود که در مظان اتهام قرار داشت. رهبر اما صلاح را در این دیده بود که سکوت کند تا شاید وجههی گذشتهاش را بدست آورد. اما ۶۵ روز سکوت مطلق آیتالله خامنهای همراه با یکی دو گلایه از نخبگان و تهدیدهای آبکی به سقوط هم نتوانست تقدسی به وجههی رهبر ببخشد.
بعد از این همه حوادث، ظاهرا آیتالله خامنهای فراموش کرده که یک طرف دعوا بوده و صریحا از احمدی نژاد در مقابل خیلی از افراد دفاع و حمایت کرده است. او نمیتواند بگوید این حمایت هم به مانند حمایتهای گذشته از دیگر روسای جمهور بوده است، چرا که حوادث وحشتناکی اتفاق افتاده که طی آنها، رهبری نظام یا سکوت کرده و یا در مقابل مردم و مراجع ایستاده و جانب رییس جمهور را گرفته است. پس اکنون نمیتوان تنها با سخن گفتن از نقاط ضعف! یک رییس جمهور منتصب، نقشی فراجناحی به خود داد و قداست گذشتهی خود را بدست آورد.
فروریختن ناگهانی اشخاص، هرگز قابل بازسازی نیست، مگر آنکه فرد دست به اعمالی انتحاری بزند!
در کشورهای جهان سوم، معمولا به دلیل وجود نهادهای غیرپاسخگو گاه اتفاقاتی میافتد که بسیار مضحک و مسخره است. آدم نمیداند واقعا در مقابل این قبیل اتفاقات چه واکنشی نشان دهد. بخندد، گریه کند، یا بیخیال باشد. در اینگونه کشورها جای افراد به گونهای عوض میشود که امر بر خود آنها هم مشتبه میشود. یعنی طرف فکر میکند نه تنها از ابتدا لایق وزارت، صدارت، درآمد؛ و چیزهای دیگر بوده، بلکه به نوعی در حق او اجحاف هم شده است! البته این ویژگی مشترک اکثر انسانهاست و حرجی هم بر آن نیست. عیب کلی و ریشهی بیماری را باید در درون جامعه و سیستم جستجو کرد. من نیز بر آن نیستم تا در این مطلب کوتاه به ریشهیابی این مساله بپردازم، بلکه مایلم تا چند کلمه در ارتباط با «از حد گذراندن وقاحت» بگویم! برای روشنتر شدن موضوع کافی است به وبلاگ مسعود ده نمکی بروید و آخرین مطلب او را بخوانید.
مسعود ده نمکی در تازهترین پست وبلاگش با عنوان «از کجا آوردهاید؟» نوشته است: «از کجا آوردهاید؟ عنوان مستندی است که در حال تحقیق در باره آن هستم. کسانی که حرفی برای گفتن دارند و یا مصداقی را میشناسند که میتواند دستمایه این مستند باشد، میتوانند با نظرات و اطلاعات و تحلیل های خود با ما همراه شوند.»
آقای ده نمکی عزیز! بنده حرفی برای گفتن دارم و نیز مصداقی را هم میشناسم. اول حرفم را میگویم و سپس مصداقم را خدمت شما معرفی میکنم تا اگر خواستید اولین مستندتان را از این فرد! بسازید.
اما سخنم این است که چه خوب بود افراد جایگاه خود را میشناختند. در واقع شناخت جایگاه، مقولهای است که به رشد و توسعه کشور کمک میکند. بنابراین ابتدا اجازه دهید ببنیم جنابعالی مطابق کدام جایگاه مایلید این مستند را بسازید. آیا احساس مسئولیت میکنید یا با ساخت مستندتان، در جستجوی افتخاری! دیگر هستید؟ آیا به عنوان ضابط قوه قضاییه میخواهید این کار را انجام دهید؟ یا خدای ناکرده به دنبال اغراض سیاسی مایلید از برخی انتقام بگیرید؟ آیا صرفا میخواهید وظیفهی هنری و رسالت معنویتان را به انجام رسانید!؟ یا فکر میکنید ساخت این مستند هم میتواند بسیار پرفروش شود!؟ سوالاتی از این قبیل بسیارند، ولی یک چیز بسیار واضح است و آن هم نوعی فرار به جلو است. در واقع میشود اینگونه استنباط کرد که مبنای اصلی ساخت مستند «از کجا آوردهاید» توسط جنابعالی، پاک بودن خود شما و دزد بودن دیگران است؟ یعنی این چیزی است که به ذهن مخاطب میرسد. فراموش نکنیم که «رانت» معمولا اقتصادی نیست!
اما در مورد مصداق، بنده راه دوری نمیروم و شخص مسعود ده نمکی را خدمتتان معرفی میکنم! من فکر میکنم ایشان بر جایی نشسته است که جایگاه او نیست، کاری میکند که تمام آن را بر اساس رانت بدست آورده است. ایشان ابتدا به عنوان ضارب دانشجویان و روشنفکران شناخته میشد، سپس در نشریههایی که تامین هزینههای آنها نامشخص بود، و با داشتن مصونیتی آهنین، به دهها نفر از روشنفکران و نخبگان توهینها کرد و افتراها زد، و ناگهان پلههای ترقی را طی، و با سرمایهای نامشخص، کارگردانی را آغاز کرد. در فیلمهایش با داشتن همان مصونیت آهنین، به انواع ساختارشکنی پرداخت و سرانجام به مقام شامخ کارگردان بزرگ فیلمهای پرفروش! رسید. پس یک بار دیگر این سوال «از کجا آوردهاید» را از خودتان بپرسید و ببینید آیا واقعا محق بودهاید؟ آیا واقعا در رسیدن به این جایگاه، - بنده در مورد هنرمند بودن شما اظهار نظر نمیکنم – از رانت استفاده کردهاید یا همه را براساس لیاقت و پشتکار و کارآموزی نزد کارگردانان بزرگ، بدست آوردهاید؟
این روزها میبینیم که هر روز جنازهای به ما تحویل میشود، چه خوب بود در این زمان به نقد خود مینشستید و یک بار برای همیشه با گذشتهی واقعی خودتان روبرو میشدید. شاید بعدها، بسیار دیر باشد!
هیچگاه دقیق نفهمیدیم معنی«نظام» چیست. به راستی نظام چه بود که این همه برای حفظ کردنش تلاش میکردند؟ آیا نظام مساوی بود با عظمت آیتالله خامنهای؟ آیا نظام عبارت بود از امنیت فردی و اقتصادی امنیتیهای گمنام! یا سرداران سپاه و اصولگرایانی که هر کدام بر امپراتوری اقتصادی خود نشسته و هر منتقدی را با برچسبهای ضد نظام، خفه میکردند؟ نمیدانم منظورشان از «نظام» اینها بوده یا نه، اما میدانم که هرگز در این «نظام» جایی نداشتهام! در طول بیش از دو دهه دیدهام که چگونه مردم را به جرم مخالفت با نظام! به طرق مختلف رنجاندهاند. صدا و سیمایمان را دیدهام که طی سالها، برای مصالح نظام! چهها که نکرده است. تهمت زده، حقایق را وارونه جلوه داده، برنامه هویت و چراغ ساخته، رقص کنفرانس برلین را نشان داده، نمایش اعترافات داشته و در یک کلام خیلی وقتها، خیلیها را آزار داده است. دستگاههای سرکوب را دیدهام که برای حفظ نظام به قول شیخ عزیز روی خیلیها را سفید کرده است.
در دوران هشت سالهی اصلاحات چه خون دلها خوردیم از اینکه منتخب بیست میلیونی مردم، برای حفط نظام! کوتاه میآمد و یا با تشری، وادار به کوتاه آمدن میشد. طنز جالب این است که حتی مبتکر کلمهی «نظام»، هم در امان نبود و اینک با تنی معلول در زندان است!
واقعیت تلختر این بود که این نظام، مقدس هم شد و دیگر هیچکس نمیتوانست کوچکترین انتقادی بکند. انتقاد از «نظام مقدس» ، واکنش سختی را برای فرد منتقد در بر داشت! طی سالها، نظام همیشه تغییر پیدا میکرد و افرادی جای دیگران را میگرفتند، اما همیشه نظام همان بود و مقدس. نظام، تنگ تر و تنگ تر میشد. یاران نزدیک امام، سیاسیون، روشنفکران، مراجع، دولتمردان، و بسیاری، یک به یک از قطار نظام پیاده میشدند. نظام اما همیشه نظام بود و حفظش واجب! فقط آدمها فرق میکردند.
به هر حال گذشت تا انتخابات ۲۲ خرداد و حوادث بعد از آن پیش آمد. «نظام» که هر کاری را با استدلال «کردیم و شد» انجام میداد؛ یک بار «کرد و نشد!» این بار اتفاقاتی افتاد که فراتر از تصور بود و در میان همهی آنها نام فردی بر سر زبانها افتاد که بیست سال سکوت کرده بود. یعنی درست از ابتدای رهبری آیتالله خامنهای! میرحسین موسوی آمد و چیزهای دیگری به ما گفت. بعد از بیست سال کسی پیدا شد که روی حرفی که سالها، تکرار میشد حرف زد. میر حسین گفت که اصل نظام مردم هستند. چه سخن زیبایی. اگر اینگونه باشد چه معادلاتی که تغییر نمیکند. اگر اینگونه باشد قطعا حفظ این نظام از اوجب واجبات است. اگر اصل نظام مردم باشند، بیگمان هیچکس مخالفان نظام را دوست ندارد. آری این حرف میر حسین که در نامهاش به کروبی و در حمایت از مواضع شیخ شجاع برای افشاگریهایش آمده، سخنی تاریخی است که باید آن را با آب طلا نوشت. اینک میتوانیم نفسی بکشیم و بگوییم پس نظام، شماها نیستید. نظام خود ما هستیم...
آیتالله خامنهای در همان نماز جمعه معروف، صراحتا اعتراضات مردم را به انقلاب مخملی ارتباط داد. انتظار این بود که پس از این سخنان، علاوه بر شدت برخورد با معترضان، کاندیداهای ناراضی نیز خاموشی گزیده و ولایتمداری خود را به اثبات برسانند. اما هنوز ۲۴ ساعت از این سخنان نگذشته بود که میرحسین موسوی آیتالله خامنهای را به چالش کشاند و در بیانیهی معروفش او را بیانصاف خواند. میرحسین گفت چقدر بیانصافند کسانی که اعتراضات مردم را به انقلابهای مخملی ربط میدهند (نقل به مضمون).
در طول بیست سال رهبری بلامنازع آیتالله خامنهای، هیچکس جرات نداشت اینگونه با وی سخن بگوید. حتی مرجع تقلیدی چون آیتالله منتظری هم پس از آن سخنرانی معروف ۱۳ رجب و اعتراض به آیتالله خامنهای، از حملات فیزیکی و روانی حاکمیت مصون نماند. اما این میرحسین بود که جانی تازه به کالبد خشکیده مردم داد و اثبات کرد که میشود از بالاترین مقام اجرایی کشور که بیشترین سهم قدرت را هم در اختیار دارد انتقاد کرد. این انتقاد که در بیانیهی معروف میر حسین موسوی در روز پس از اقامه نماز جمعه گنجانده شده بود، نقطهی آغازین زمینی شدن آیتالله خامنهای بود. هر چه پیشتر رفتیم، میر حسین نه تنها جا نزد، بلکه ایستاد و چه خوب هم ایستاد. او هرگز گامهای احساسی و افراطی برنداشت. با حربههای خود نظام به مقابله با حاکمیت پرداخت. هوشمندانه فضاهای مختلف مجازی و واقعی را ارزیابی کرد و هر جا که لازم بود تند شد. گاهی هم سخنانی گفت که به مذاق طرفدارانش خوش نیامد! میرحسین هیچگاه صفحهی شطرنج را به هم نزد و مثلا نگفت که این نظام هیچ قانونی را رعایت نمیکند و بنابراین باید به مقابله تمام عیار با حاکمیت پرداخت؛ بلکه با ظرافت اصول معوق مانده قانون اساسی، از جمله حق تجمع را به میان کشید. شعار الله اکبر، اینک به معضلی تمام عیار برای حاکمیت تبدیل شده، به طوری که رهبری را وادار میکند تا آن را کاریکاتور انقلاب ۵۷ بنامد و محمد جواد اردشیر لاریجانی، ماموریت مییابد تا در تلویزیون حاضر شود و در خصوص سر دادن این شعار بگوید «درست مثل این است که مردم روزهای چهارشنبه به نماز جمعه بروند».
امروز میبینیم که برخی طرفداران میرحسین، اظهار میدارند که چرا او موضعگیریهای شدیدی برعلیه حاکمیت اتخاذ نمیکند و مثلا چرا در حمایت از کروبی که دست به افشاگری وسیع زده، موضعی نمیگیرد؟ اما این دوستان فراموش میکنند که در همین شرایط که جامعه بهت زده از افشاگریهای کروبی بود و حاکمیت سعی در لاپوشانی آن را داشت؛ میرحسین موسوی تشکیلات «راه سبز امید» را اعلام میکند. تشکیلاتی که اعلامش پیشتر از سوی کیهانیان غیرقانونی اعلام شده بود! نظام نمی توانست در آن واحد در برابر هر دو مورد «افشاگری و اعلام تشکیلات راه سبز امید» موضع بگیرد.
بنابراین ما باید خوشحال باشیم که اینک کسی رهبری جنبش را به عهده گرفته که از هوشمندی سیاسی بالایی برخوردار است و به لحاظ اقتصادی هم، یکی از پاک ترین شخصیتهای جمهوری اسلامی است. ما نباید از میر حسین که در داخل کشور زندگی میکند انتظار یک اپوزیسیون تمام عیار را داشته باشیم. سیاستمدار بودن، متفاوت از احساسی بودن است. میر حسین موسوی نشان داده که سیاستمدار بسیار قابلی است. او اکنون از حمایت گسترده مردمی و نیز حمایت بیشتر مراجع و روحانیون برخوردار است. پس نباید با خواستهای احساسیمان او را بسوزانیم!
ما البته میتوانیم برای رهبری جنبش سبز، فردی را پیدا کنیم که بسیار کاملتر از میر حسین باشد؛ اما هرگز نمیتوانیم این فرد را در دل تودهی مردم جا دهیم و حمایت مراجع و روحانیون را هم از او داشته باشیم. این نکته، همان موضوعی است که برای حاکمیت دردسر ساز شده و به نوعی آنها را مستاصل کرده است!
پس از انتخابات ۲۲ خرداد، و بعد از اعلام پیروزی احمدی نژاد، اتفاقات گوناگونی در ایران افتاد. این اتفاقات و حوادث باعث شد تا از فردای انتخابات، به هر کجا که میرویم، با نظر و تحلیلی روبرو شویم. بعضی از این نظرات در نوع خود جالب توجه است. اینجانب، بدون هیچ حب و بغضی، بصورت خلاصه و در کمال صداقت تعدادی از این نظرات را منعکس کنم. تحلیل محتوای این نظرات را به عهدهی خوانندگان میگذارم.
روزهای اول بعد از انتخابات، قبل از سرکوب تظاهرات:
یک همکار غیر سیاسی: احساس میکنم تیم ملی باخته (صبح روز بعد از انتخابات)
یک برادر علاقمند به موسوی: دست و دلم به هیچ کاری نمیره! (با تهدید رو به من): من دیگه محاله در انتخاباتی شرکت کنم، محاله!
یک مغازه دار ساده: حقمون را خوردند. ده سال دیگه هم نمیتونیم حقمون را بگیریم (با لهجه آذری بخوانید)
خشکشویی: از اول هم همه چی معلوم بود.
من: چه چیزی معلوم بود؟
خشکشویی: اینکه به آخوند جماعت نباید اعتماد کرد!
از یک مسافر کش پرسیدم به چه کسی رای دادی، گفت: بیادبیه وگرنه میگفتم!
مسئول ساختمانمان، یک آدم متدین: لیاقت احمدی نژاد بیشتر از ۲۴ میلیون بود، اما نمیدونم چرا رای کروبی اینقدر کم بود!
یکی از همسایهها: بد ریدن به حالمون!
یکی از دوستان در قم: خوب شد موسویتون اینجوری شد، ولی از رای کروبی بیشتر کیف کردم!
سوپر مارکت: معلومه که تقلب شده، اگه فامیلای کروبی فقط بهش رای میدادن، رایش بیشتر از اینها بود!
یک پیرمرد مغازه دار: من به موسوی رای دادم، چون سید بود. احمدی نژاد برای این برنده شد که تو دهاتها همه طرفدارشن!
بچه همسایه ۲ روز بعد از انتخابات: مامانم میگه کی دراومد از انتخابات!
در حین سرکوب تظاهرات و جریانات مربوطه:
مادر گرامی که طرفدار سرسخت خامنهای بود: خامنهای اشتباه کرد. البته آدم ایمانش را برای بچهاش میده، این بنده خدا هم ایمان و آبروش را واسه بچش داد که رهبر بشه!
همان همکار غیر سیاسی: خدا کنه بریزن بانک مسکن را آتیش بزنن، وام ما مالیده شه!
همان برادر: خوشحالم از اینکه رای دادم، خیلی خوب شد واسه مردم.
مسئول کارواش: به نظر من آقای خامنهای باید گوش احمدی نژاد را بگیره، بندازدش کنار و مردما آروم کنه، آخه اینجوری جوونا دارن کشته میشن!
یک مغازه دار: اینا خیلی بیرحمن، شاه را دیدن یاد گرفتن!
راننده تاکسی: من خودم دیدم بسیجیه همه را به رگبار بست!
یکی از دوستان از قم بعد از نماز جمعه آقا: دیگه الان آقا حجت را تمام کرد!
یک مغازه دار: این بازیها همش کار خودشونه، دعوا سر لحاف ملاست!
یک آدم نسبتا محترم: همه را میگیرن!
یک بنده خدا، خانم: دلم برای ابطحی سوخت. راستی حالا که ابطحی اعتراف کرد، چرا آزادش نمیکنن!
یک خانم متشخص و لیسانس: موسوی اگه راست میگه چرا نمیاد تو تلویزیون! (کم مونده بود شاخ در بیارم، آخه این خانوم خیلی باسواد بود)
یک همکار سیاسی: خدا کنه این تجمعات قطع نشه.
یک دوست: باید مردم همه بریزن تو خیابونا
من: تو خودتم میری؟
یک دوست: من نه، از بی بی سی میبینم. ولی شبها الله اکبر میگم.
یک دوست خارج نشین سیاسی: امروز خبری نبود!
یک دوست خارج نشین غیر سیاسی: میگن داره انقلاب میشه!
یکی از افراد فامیل، غیر سیاسی: همشون مثل همن، ولی راستش این احمدی نژاد خیلی زاغارته!
......
بیشتر انسان ها خود را در موضع حق می بینند. حتی اگر فردی دارای اشتباهاتی هم باشد، سعی میکند به هر طریق و با توجیهات مختلف اعمال بدش را نیک جلوه دهد. این ماهیت همه ی انسان هاست. حال اگر فردی ، قدرتمند هم باشد ؛ این موضع به شدت تقویت می شود. چرا که فرد قدرتمند به دلیل داشتن حلقه ای از مشاوران و مسئولینی که مورد اعتمادش هستند (و غالبا هم متملق) ، همواره سخنان باب میل خود را می شنود. با این وجود برخی از امور آنقدر جلوه ی بدی دارند که هیچکس نمی تواند از آنها دفاع کند. مانند همین مسائل بعد از انتخابات ۲۲ خرداد، قتل های وحشیانه و تجاوزهای غیر انسانی. پرسش این است که چرا آقای خامنهای واکنش قاطعی در قبال این همه زشتی نشان نمی دهد؟ چرا احساس شرم و عذاب وجدان نمیکند؟ به هر حال او باید به نوعی این مسائل را برای خودش توجیه کند. این توجیه برای وی چگونه است؟ آخر زشتی اعمال انجام شده به حدی است که هیچ توجیهی برنمی دارد.
من فکر میکنم در این خصوص آیت الله خامنهای که همیشه دوست داشته مانند آیت الله خمینی بصورتی کاریزما مطرح شود، سعی میکند از وی تقلید کند. یعنی آقای خامنهای با خودش فکر میکند که مشابه اینگونه حوادث و حتی حوادثی بسیار بدتر از این هم، در زمان آیت الله خمینی روی داده است. و از آنجا که آقای خامنهای، شخص آیت الله خمینی را فردی بسیار بزرگ و برحق می بیند، ناخودآگاه و بر اساس یک همانند سازی کاذب خودش را هم در موضع برحق مینشاند. به عبارت دیگر میگوید در زمان حیات آیت الله خمینی هم عده ای از اطرافیان او، خطاهایی مرتکب شدند و این مساله، چیزی از بزرگی آقای خمینی کم نکرد. اما ایشان به یک نکتهی بسیار مهم توجه نمیکند و آن، سنجش حوادث در بستر زمانی خاص خودش است!
البته ممکن هم هست آقای خامنهای خودش را مانند حضرت علی (ع) ببیند که بسیار بعید می دانم!
هنگامی که صدام حسین به حلبچه حمله شیمیایی کرد و هزاران نفر را با سلاح های مخرب میکروبی قربانی کرد، در واکنش به بهت جوامع بین المللی گفت: «جنگ ما، یک جنگ تمام عیار است». آن مردک نمی دانست یا نمی خواست بپذیرد که جنگ هم مقررات خاص خود را دارد. اصلا کنوانسیون ژنو برای شرایط جنگی است. جنگ تمام عیار، تنها توجیهی است برای ددمنشی و سبوعیت.
حالا حکایت ماست! حاکمیت برای حفظ اسلام (قدرت) به هر کاری دست می زند. توجیه همه ی امور هم که با توجه به انواع و اقسام تفاسیر از اسلام فراهم است. از فتوای اجازه تقلب در انتخابات گرفته تا ترساندن مردم معترض با هر شیوه و به هر وسیله، حتی تجاوز! اصل و اساس، حفظ نظام است و در این راه گویی با جنگی تمام عیار! می خواهند به این منظور نائل شوند.
اما با گذشت بیش از سه دهه از انقلاب ، حاکمیت برای حفظ نظامی که دیگر هیچ چیزش نه به جمهوری می خورد و نه به اسلامی، و برای کنترل افراد شاخص به حربه های کثیفی روی آورده که ناقض قانون اساسی و بسیاری از قوانین بین المللی است. وزارت اطلاعات دیگر مانند گذشته های دور برای برخورد با این افراد از روشهای خشن استفاده نمی کند. البته آنها کماکان برای مردم عادی باز هم از روش های خشن و شکنجه های قرون وسطایی استفاده می کنند. مانند کهریزک. ماجرای کهریزک برای این بود تا به خیل معترضان این پیام را برسانند که بترسید و به خیابان نیایید. اما برای معترضان نخبه، فعالان مطرح سیاسی، و مسئولین بلند پایه که بیم آن می رود به مخالفان بپیوندند از حربه های کثیف استفاده می کنند. شکنجه ی یک فعال سیاسی مشهور و یا یک مسئول بلند پایه برای آنها هزینه هایی دارد که ضررش بیشتر از نفع آن است. حالا دیگر وزارت اطلاعات با تجربه ای سی ساله و با استفاده از تجارب سایر سازمان های امنیتی دنیا و نیز تکنولوژی مدرن، آموخته است که باید خوش برخورد باشد! آنها یاد گرفته اند که چگونه یک مقام بلند پایه، یک فعال سیاسی و یا یک شخصیت معتبر را با بن بست روبرو کنند؛ بطوری که بدون هیچ اقدامی و تنها با رو کردن یک مدرک، فرد را وادار به خودزنی یا همکاری کنند. در واقع حربه ی کثیف آنها به این صورت است که با استفاده از تکنولوژی های مدرن، در طول سال ها، پنهانی ترین و خصوصی ترین لایه های زندگی یک فرد را در نظر می گیرند و با گذاشتن تله های مختلف جنسی، اقتصادی و غیره و نیز شنود کردن اسرار خصوصی، در بزنگاهی خاص، یک مقام مسئول و یا بستگان نزدیک او را آلوده می کنند و یا خطای او را ضبط می کنند و در مواقع ضروری با ارائه این نوع مدارک به فرد مورد نظر، او را مجبور به همه نوع همکاری می کنند. فراموش نکنیم همه ی ما انسان هستیم و جایزالخطا! حالا اگر در ارتباط با قدرت و ثروت هم باشیم، بیشتر می توانیم در خطر باشیم. نقل است که گلشیری به یکی از دوستانش گفته بود در اتاق خوابش شنود گذاشته بودند و پنهانی ترین وجه زندگی خصوص اش را رصد کرده بودند!
نتیجه اینکه ما همیشه از مسئولین بلند پایه که به نوعی جانب مردم را می گیرند انتظار داریم که با شدت بیایند و این حمایت شان را با صدای بلند اعلام کنند و بصورتی رادیکال در برابر مراکز قدرت بایستند. اما باید در نظر داشته باشیم که حاکمیت براساس همین اصل «جنگ تمام عیار برای حفظ نظام» و با استفاده از این حربه ی بسیار کثیف، ممکن است بسیاری از همین مسئولین و یا وابستگانشان را قبلا و در طی سالیان گذشته در نظر گرفته و مدارک لازم را برای خراب کردن آنها فراهم کرده باشد. می توان سکوت بسیاری از بزرگان در زمینه حوادث اخیر، را در این راستا ارزیابی کرد!
آیت الله خمینی درگذشت و سخنان او ، در هر جایی که لازم باشد دستاویزی می شود برای حاکمیت. رهبر پیشین انقلاب، سخنان بسیار دیگری هم گفته است که گاهی تعمدا به پستو می رود. اما برخی گفته های ایشان گویی بسیار برای حاکمیت مبارک است. از جمله حفظ نظام!
اینکه حاکمیت در اختیار چه کسانی باشد، اینکه نظام، همان نظام مد نظر آیت الله خمینی باشد یا نباشد، اینکه قدرتمندان، نا اهل و نامحرم باشند یا نباشند، و بسیاری مسائل دیگر؛ ظاهرا به کسی ارتباط ندارد، چیزی که مهم است حفظ کردن نظام (بخوانید قدرت) به هر قیمتی است.
بیایید ببینیم در حال حاضر چه کسی در ایران قدرت را در دست دارد؟
روز گذشته علی لاریجانی گفت که یک ماه است همراه با برادرش برای آزادی حجاریان تلاش می کند. چند ماه پیش نیز رییس قوه مقننه، در واکنش به سانسور قسمتی از سخنانش در صدا و سیما با عتاب آنها را خطاب قرار داد که رعایت انصاف را بکنند، هر چند وی در آخر جمله اش اضافه کرد که ضرغامی مجبور است اینگونه عمل کند. خود آقای ضرغامی نیز به عنوان رییس سازمان صدا و سیما هنگامی که از سخنان ذوالنور در ارتباط با همسر شهید باکری به تنگ آمد فقط توانست در روزنامه جام جم مطلبی بنویسد. او حتی نتوانست دقایقی از آنتن سازمان عریض و طویلش را بخود اختصاص دهد. آیت الله هاشمی شاهرودی، مدتی قبل دستور داد به وضعیت همه بازداشت شدگان ظرف یک هفته رسیدگی شود، اما این دستور رییس قوه قضاییه هم در کنار سایر فرامین او از جمله حقوق شهروندی و غیره به بایگانی سپرده شد. نمایندگان مجلس برای بررسی وضعیت زندانیان فعال سیاسی به زندان اوین می روند، اما نمی توانند با آنها دیدار کنند. رییس مجلس خبرگان که در انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۴، به خداوند پناه برده بود، به عنوان قدیمی ترین خطیب جمعه، حتی نمی تواند به نماز جمعه برود، (ظواهر اینطور نشان می دهد)، مراجع تقلید صدایشان در نمی آید. محسن رضایی یکی به نعل و یکی به میخ می زند و مشخص نیست چرا هم در مراسم تنفیذ شرکت می کند و هم برادرش را وامی دارد تا برای اولین بار اعلام کند هفتاد درصد برگه های رای با یک خودکار و یک دستخط نوشته شده اند. روسای جمهور پیشین تهدید به محاکمه می شوند و............
شخصیت های نام برده شده در عبارات فوق، افراد معمولی نیستند، جدای از سهم داشتن هر یک در این انقلاب، و با وجودی که در تاریخ سی ساله مسئولیت های مهمی داشته اند، هم اکنون نیز پست های بسیار کلیدی را در اختیار دارند، ولی هیچ کاری نمی توانند انجام دهند. رییس قوه مقننه در یک مملکتی که بر رابطه گرایی استوار است، نمی تواند برای آزادی یکی دیگر از مسئولین سابق همین نظام اقدام کند. رییس مجلس خبرگانی که قرار بود بر بزرگترین قدرت کشور، یعنی رهبری نظارت کند، اکنون نمی تواند حتی یک بیانیه دلخواه بدهد و همینطور سایر مسئولین فعلی قوای مختلف که گویی همه صوری هستند! و بسان یک کارمند برای قدرت های در سایه انجام وظیفه می کنند. بنابراین برای ما هنوز مشخص نیست که قدرت در اختیار کیست. آیا همه ی قدرت در اختیار آیت الله خامنه ای است؟ یا تعدادی افرادی خاص، آقای خامنه ای را هم به گروگان گرفته اند؟ اگر اینطور است ، این افراد چند نفرند؟ چه کسانی هستند؟ چرا در سایه نشسته اند؟ آیا این افراد بر علیه مسئولین کشور (با استفاده از جنگ کثیف) مدارکی جمع کرده اند که آنان را در بزنگاه های خاص وادار به پیروی و سکوت می کنند؟ و بسیاری سوالات دیگر... چیزی که مشخص است این است که باید ثابت کنیم سخن آیت الله خمینی برای حفظ نظام جمهوری اسلامی بود، نه این نظام!
در تهران نشسته ام و مانند جن زدگان هر بار که به سراغ این فضای مجازی می آیم، با خبری وحشتناک روبرو می شوم که هر کدامش به تنهایی برای به زیر کشاندن یک حکومت کفایت می کند. به راستی این قوم را چه شده است؟ چرا چنین می کنند؟ آیا برای حفظ اسلام تجاوز می کنند؟ آیا برای نگهداشتن قداست نداشته ی رهبر است که با سیگار تن مردم را می سوزانند؟ نه ، کلمات نمی توانند عمق فاجعه را نشان دهند. آنقدر در این فاصله ی چند ماهه ظلم کرده اند که اگر همین حالا و در جلوی دیدگان من احمدی نژاد را هم اعدام کنند، باز هم آرام نمی گیرم. اصلا دیگر نمی دانم چه می خواهم. یک روزی رایم را می خواستم، اما حالا چه؟ انسان باید درگیر باشد تا معنی ظلم و جنایت را درک کند. هنگامی که این کلمات را می خوانید، فقط یک احساس گنگ نفرت در وجودتان ایجاد می شود. اما اگر ظلم را از نزدیک شاهد باشی، هیچ مرهمی نمی تواند از درد آن بکاهد. برای مادر ندا، سهراب و دیگران؛ وقتی که همه ی هیاهوها، بیانیه ها، تسلیت ها، و گرد و غبار ها تمام شود، تنها یک چیز می ماند، جای خالی جگرگوشه های شان... آن وقت است که به قول مرحوم گلشیری «آدم حسابی گریه اش می گیرد». آخر مگر می شود؟ تا همین چند وقت پیش بودند، حرف می زدند، نظر می دادند،تحلیل می کردند؛ اما حالا نیستند، گم شده اند، آنها را دزدیدند... وقتی میر حسین فریاد زد چرا بزرگان از این همه درد فریاد نمی کشند، اطلاعات خیلی بیشتری داشت، و می دانست جانیان دارند چه به روز مردم این دیار می آورند...
ماجرا از آنجا آغاز شد که چندی قبل خبری بهت آور روی سایت بالاترین قرار گرفت. خبری به غایت وحشتناک، همراه با تصویری از یک دختر جوان و زیبا به نام ترانه موسوی که نویسنده ادعا می کرد در روز هفتم تیر ماه و در حوالی مسجد قبا دستگیر و به شدت به وی تجاوز شده است. کاربران بالاترین علاوه بر شوک این خبر، با شک و تردید به این موضوع نزدیک شدند و بیشتر ترجیح دادند از کنار آن بگذرند و شاید هم در دل آرزو کردند که ای کاش این خبر واقعیت نداشته باشد. بعد از چند روز نام ترانه موسوی مجددا در نامه فرزند آیت الله مطهری مطرح شد و بار دیگر نیز این نام، در نامه خانم زهرا رهنورد به خانم فاطمه شمس ذکر شد. همچنین خبرهایی بود مبنی بر اینکه به برخی از بازداشت شدگان مرد تجاوز شده است. این موضوع را گاردین فاش ساخت. بیشتر کسانی که به فضای مجازی می آیند و اخبار سیاسی را دنبال می کنند، این اخبار را شنیدند، اما هیچکس قاطعانه اظهار نظری نکرد.
ماجرا گذشت تا اینکه امروز نامه مهدی کروبی به آیت الله هاشمی رفسنجانی پس از ده روز منتشر شد و به نوعی بر این ماجرا صحه گذاشت. در اینکه با زندانیان سیاسی و نیز معترضان به نتایج انتخابات به وحشیانه ترین شکل ممکن برخورد می شود و آنها را با شکنجه های قرون وسطایی آزار می دهند، شکی نیست و همه ی ما در اعماق وجودمان به بی رحمی حاکمیت باور داریم، اما موضوع مهمی که امروز اتفاق افتاد؛ «عبور از آیت الله خامنه ای بود.» مهدی کروبی به عنوان یکی از کاندیداهای ناراضی، امروز در نامه خود، رییس مجلس خبرگان را خطاب قرار می دهد و به نوعی به وی وظایفش را یادآور می شود و می گوید «هر طور که صلاح می دانید این موضوع را با آیت الله خامنه ای مطرح کنید...» نکته ی مهم همین است! یعنی آقای خامنه ای به عنوان یک طرف دعوا وارد ماجرایی شده که صلاحیت رسیدگی به آن در اختیار رییس مجلس خبرگان است. یادمان باشد پیش از این، نامه هایی از این دست معمولا برای خامنه ای ارسال می شد. اما امروز هاشمی رفسنجانی در مقامی بالاتر نشسته است، مقامی که تا پیش از انتخابات، تشریفاتی بود، امروز کارآمد شده است و این بسیار میمون و خجسته است. اگر پس از انتخابات جنجال برانگیز ۲۲ خرداد، قداست آیت الله خامنه ای شکست، امروز با انتشار نامه مهدی کروبی، پروژه ی عبور از رهبری کلید خورد. خوشحال باشیم که هاشمی با ماست.