پس از مدتها، بار دیگر، آیتالله خامنهای در مورد حوادث بعد از انتخابات سخنانی ایراد کرد. ایشان که در نماز جمعه ۲۹ خرداد وعده کرده بود، در صورت ادامهی اردوکشیهای خیابانی (به تعبیر خودشان) صریحتر سخن خواهد گفت، با غیبتی ۶۵ روزه به میدان آمد و با عقب نشینیای تلویحی، ضمن تاکید بر جنایتهای انجام گرفته، بار دیگر اعتراضات را به بیگانگان نسبت داد. البته آقای خامنهای دستور برخورد با آقایان موسوی، کروبی و خاتمی را صادر نکرد و صرفا با بیان اینکه این مساله هنوز برایش ثابت نشده، به آنها پیام داد که هر لحظه احتمال میرود چون رویت هلال ماه، موضوع دست نشانده بودن کاندیداهای معترض هم مسجل شود!
اما یکی از نکات مهم این سخنرانی، اشارهی ضمنی رهبری به وجود برخی نقاط ضعف در رییس جمهوری کنونی بود. آقای خامنهای گفت که تنها از نقاط قوت آقای احمدی نژاد حمایت میکند و هر کسی هم که دارای این خصوصیات باشد، میتواند مورد حمایت ایشان قرار گیرد. به نظر میرسد این سخنان، با گفتههای آیتالله خامنهای در نماز جمعه بعد از انتخابات و حمایت قاطعی که از احمدی نژاد داشت متفاوت باشد. چه در آن زمان، علاوه بر اعلام نزدیکی فکری با احمدی نژاد، هاشمی رفسنجانی را عقبتر راند و سعی کرد با تحکم همیشگیاش، همگان را به پذیرفتن نتیجه انتخابات فراخواند. آقای خامنهای با اعتماد به نفسی خاص، ظاهرا میاندیشید که با گفتن این سخنان، آتش اعتراضات خاموش خواهد شد و همگان در تبعیت از رهبری، احمدی نژاد را علیرغم اکراه خواهند پذیرفت. اما اینگونه نشد! و اعتراضها پس از اعلام مواضع ایشان؛ به سمت رهبری رفت.
با حمایت صریح و بدون چون و چرای رهبری از احمدی نژاد، ناگهان احمدی نژاد در ذهن همه فرو ریخت و مردم راز اعمال نامتعارف او را دریافتند. اگر تا پیش از انتخابات، همگان در وصف شجاعتها، حماقتها، رفتارهای غیرمعمول و دون شان احمدی نژاد، سخنها میگفتند و لطیفهها میساختند؛ پس از حمایت بیسابقهی آیتالله خامنهای از وی، به ناگاه احمدی نژاد در حد یک پادوی کوچک تنزل پیدا کرد. دیگر حتی کسی رغبتی نداشت برای او لطیفه بسازد. به زبان عامیانه اکثرا متوجه شده بودند که او عددی نیست!
این ماجرا، آغازی بود بر شکسته شدن قداست آیتالله خامنهای و هر چه پیشتر رفتیم، شخص رهبری، و نه جایگاه ایشان، آماج انتقادها قرار گرفت. چیزی که قبلا سابقه نداشت. اشتباه بزرگ آقای خامنهای، حمایت بیقید و شرط از کسی بود که نزد مردم هیچ اعتباری نداشت. در واقع آنچه را که حاکمیت در جریان رخدادهای پس از انتخابات پیشبینی نکرده بود و فکر میکنم هنوز هم از درک آن عاجز است، نفرت عمومی از احمدی نژاد بود. اعتراضات، در ابتدا از منفور بودن احمدی نژاد سر چشمه گرفت و به تدریج به سمت سر باز کردن زخمهای سی ساله پیش رفت.
به طور کلی میتوان گفت شکسته شدن قداست آیتالله خامنهای پس از بیست سال، تنها به خاطر حمایت از فردی بود، که هیچگاه جامهی ریاست جمهوری بر قامت او راست نیامد. احمدی نژاد، از همان روزهای اول هم شان یک رییس جمهور را نداشت، منتها مردم پذیرفته بودند که باید برای چهار سال هزینهی تحریم خود را بپردازند و او را تحمل کنند. اما برای چهار سال دیگر این تحمل امکان پذیر نبود، حتی اگر رهبری نظام، تمام قد پشت او میایستاد.
به هر حال خیلی زود مشاوران آیتالله خامنهای به او فهماندند که قداست شیشهای او به سبب حمایت از رییس جمهور، خدشهدار شده و تلاش این بود تا به هر نحو ممکن، دوباره این قداست بازسازی شود. اما آبی بود ریخته شده و هر تلاشی، بیثمر مینمود. به تدریج بر حجم جنایات افزوده شد و دیگر کسی این مصیبتها را از چشم احمدی نژاد و تیم او نمیدید و این رهبری بود که در مظان اتهام قرار داشت. رهبر اما صلاح را در این دیده بود که سکوت کند تا شاید وجههی گذشتهاش را بدست آورد. اما ۶۵ روز سکوت مطلق آیتالله خامنهای همراه با یکی دو گلایه از نخبگان و تهدیدهای آبکی به سقوط هم نتوانست تقدسی به وجههی رهبر ببخشد.
بعد از این همه حوادث، ظاهرا آیتالله خامنهای فراموش کرده که یک طرف دعوا بوده و صریحا از احمدی نژاد در مقابل خیلی از افراد دفاع و حمایت کرده است. او نمیتواند بگوید این حمایت هم به مانند حمایتهای گذشته از دیگر روسای جمهور بوده است، چرا که حوادث وحشتناکی اتفاق افتاده که طی آنها، رهبری نظام یا سکوت کرده و یا در مقابل مردم و مراجع ایستاده و جانب رییس جمهور را گرفته است. پس اکنون نمیتوان تنها با سخن گفتن از نقاط ضعف! یک رییس جمهور منتصب، نقشی فراجناحی به خود داد و قداست گذشتهی خود را بدست آورد.
فروریختن ناگهانی اشخاص، هرگز قابل بازسازی نیست، مگر آنکه فرد دست به اعمالی انتحاری بزند!