ایلیانوشت
بیداری نفس
فرانتس رزنتسوایگ در توضیح بیداری و تولد نفس به نکته‌ی جالبی اشاره می‌کند. او می‌گوید: نفس دو بار بیدار می‌شود. بیداری اول زمانی است که فرد با عشق روبرو می‌شود و به دیگری ممتاز (معشوق) توجه می‌کند و از این‌رو به هویت متمایز خود پی می‌برد. و بار دوم، که بیداری و تولد واقعی نفس اتفاق می‌افتد، زمانی‌ست که فرد متوجه می‌شود این عشق، نقابی است بر چهره‌ی مرگ.

مطابق توصیف رزنتسوایگ، نفس پس از رویارویی با مرگ بیدار می‌شود، ولیکن خاموش می‌ماند؛ زیرا با مرگ نمی‌توان گفتگو کرد. نفس فقط زمانی به سخن درمی‌آید که «دیگری ممتاز» نیز سخنگو باشد، یعنی بجای مرگ، خدا قرار گیرد!

تاکید رزنتسوایگ بر اهمیت مرگ به منزله‌ی «دیگری ممتاز» به نوعی همان دیالکتیک خدایگان و بنده هگل است. در این تحلیل انسان‌ها یا ارباب هستند و یا بنده. انسان‌هایی که جویای شناسایی و تصدیق خویش هستند و در جستجوی «دیگری ممتاز»، با مرگ روبرو می‌شوند و با منشی بزرگ به مقام ارباب یا خدایگان می‌رسند و انسان‌هایی که حاضر نیستند موجودیت بیولوژیک خود را به خطر بیندازند و همیشه نقش بنده یا برده را دارند. بردگان هم همیشه باید نقش خدایگان یا اربابان را بپذیرند و آن‌ها را تکریم کنند.