پس از انتخابات ۲۲ خرداد، و بعد از اعلام پیروزی احمدی نژاد، اتفاقات گوناگونی در ایران افتاد. این اتفاقات و حوادث باعث شد تا از فردای انتخابات، به هر کجا که میرویم، با نظر و تحلیلی روبرو شویم. بعضی از این نظرات در نوع خود جالب توجه است. اینجانب، بدون هیچ حب و بغضی، بصورت خلاصه و در کمال صداقت تعدادی از این نظرات را منعکس کنم. تحلیل محتوای این نظرات را به عهدهی خوانندگان میگذارم.
روزهای اول بعد از انتخابات، قبل از سرکوب تظاهرات:
یک همکار غیر سیاسی: احساس میکنم تیم ملی باخته (صبح روز بعد از انتخابات)
یک برادر علاقمند به موسوی: دست و دلم به هیچ کاری نمیره! (با تهدید رو به من): من دیگه محاله در انتخاباتی شرکت کنم، محاله!
یک مغازه دار ساده: حقمون را خوردند. ده سال دیگه هم نمیتونیم حقمون را بگیریم (با لهجه آذری بخوانید)
خشکشویی: از اول هم همه چی معلوم بود.
من: چه چیزی معلوم بود؟
خشکشویی: اینکه به آخوند جماعت نباید اعتماد کرد!
از یک مسافر کش پرسیدم به چه کسی رای دادی، گفت: بیادبیه وگرنه میگفتم!
مسئول ساختمانمان، یک آدم متدین: لیاقت احمدی نژاد بیشتر از ۲۴ میلیون بود، اما نمیدونم چرا رای کروبی اینقدر کم بود!
یکی از همسایهها: بد ریدن به حالمون!
یکی از دوستان در قم: خوب شد موسویتون اینجوری شد، ولی از رای کروبی بیشتر کیف کردم!
سوپر مارکت: معلومه که تقلب شده، اگه فامیلای کروبی فقط بهش رای میدادن، رایش بیشتر از اینها بود!
یک پیرمرد مغازه دار: من به موسوی رای دادم، چون سید بود. احمدی نژاد برای این برنده شد که تو دهاتها همه طرفدارشن!
بچه همسایه ۲ روز بعد از انتخابات: مامانم میگه کی دراومد از انتخابات!
در حین سرکوب تظاهرات و جریانات مربوطه:
مادر گرامی که طرفدار سرسخت خامنهای بود: خامنهای اشتباه کرد. البته آدم ایمانش را برای بچهاش میده، این بنده خدا هم ایمان و آبروش را واسه بچش داد که رهبر بشه!
همان همکار غیر سیاسی: خدا کنه بریزن بانک مسکن را آتیش بزنن، وام ما مالیده شه!
همان برادر: خوشحالم از اینکه رای دادم، خیلی خوب شد واسه مردم.
مسئول کارواش: به نظر من آقای خامنهای باید گوش احمدی نژاد را بگیره، بندازدش کنار و مردما آروم کنه، آخه اینجوری جوونا دارن کشته میشن!
یک مغازه دار: اینا خیلی بیرحمن، شاه را دیدن یاد گرفتن!
راننده تاکسی: من خودم دیدم بسیجیه همه را به رگبار بست!
یکی از دوستان از قم بعد از نماز جمعه آقا: دیگه الان آقا حجت را تمام کرد!
یک مغازه دار: این بازیها همش کار خودشونه، دعوا سر لحاف ملاست!
یک آدم نسبتا محترم: همه را میگیرن!
یک بنده خدا، خانم: دلم برای ابطحی سوخت. راستی حالا که ابطحی اعتراف کرد، چرا آزادش نمیکنن!
یک خانم متشخص و لیسانس: موسوی اگه راست میگه چرا نمیاد تو تلویزیون! (کم مونده بود شاخ در بیارم، آخه این خانوم خیلی باسواد بود)
یک همکار سیاسی: خدا کنه این تجمعات قطع نشه.
یک دوست: باید مردم همه بریزن تو خیابونا
من: تو خودتم میری؟
یک دوست: من نه، از بی بی سی میبینم. ولی شبها الله اکبر میگم.
یک دوست خارج نشین سیاسی: امروز خبری نبود!
یک دوست خارج نشین غیر سیاسی: میگن داره انقلاب میشه!
یکی از افراد فامیل، غیر سیاسی: همشون مثل همن، ولی راستش این احمدی نژاد خیلی زاغارته!
......